† †
. Email: he [at] horm
. RSS: atom
. Powered By: Blogger
Passions of fences of life of a rider between the lines



الئو ببین،
آن موقع‌ها من قدم از تو بلندتر بود. نه مثل درخت‌های الان البته.
آن موقع‌ها این‌قدر مشکلات جزئی تمدّن به برگ‌ها انتقال پیدا نمی‌کرد مثل الآن.
آن موقع‌ها پیانوی تو همیشه دست‌به‌نقد و حاضر و آماده بود. و همین خوش‌صداترین آهنگ بود.
آن موقع‌ها جامعه بیش‌تر شبیه هنگ بود تا کولونی‌های سبز و غیرسبز.
آن موقع‌ها هیچ‌کس نمی‌خندید اما/حداقل/حتی از ته دل.
آن موقع‌ها دنیا آن‌قدر بزرگ بود که حتی کوچک‌ترین ای‌وِنت‌ش هم به تمام سارکَزِم‌های بچه‌گی‌ و نوجوانی‌‌ام دایورت نمی‌شد.
آن موقع‌ها خیلی چیزها خیلی فرق‌ها داشتند. می‌فهمی، خیلی.
{نه} مثل الآن.

الآن دنیا خیلی خاکستری‌تر شده...
درصد استفاده‌ی اندام‌های بدن دیگر توزیع عادلانه‌ای ندارد.
همه می‌خندند.
تو فراموش کرده‌ای و دائم داری فراموش می‌کنی. همه‌اش.
تمام شب فراموش‌شدنی‌هایت را که از تخت می‌ریزند روی زمین جمع می‌کنم و بر می‌گردانم روی موهایت.

لعنت بر ما الئو.
آخرش که تو قرارست بیافتی ته چاه.
آخرش که همه‌چیز تمام می‌شود و باید برویم شام بخوریم.
آخرش ...
الئو، لعنت.



الئو، باز رهایم کردی.
آخر تا کِی؟
ته دریا نگه‌ـت می‌دارم.
باید ته دریا نگه‌ـت بدارم.
گرم‌ـست بیرون. غریبه دارد. بچه دارد. پارک دارد.
تو هم که می‌ترسی. نمی‌ترسی؟
لعنتی، نترسیدن‌ـت ترس‌ناک تر است، لعنتی.
بمان تا شاید غرق شوم.



تا صبح بشینیم و از مصیبت‌های روزگار برای مترسک بگوییم که گندم‌ها
از این که هستند
سیاه‌تر بشوند؟!
آن‌وقت مردم بروند هی بیسکویت و نان مصنوعی بخورند تا بیش‌تر از این شبیه روبات‌ها بشوند؟!
قسمت‌مان همین بوده و هست. چه بجنگیم، چه بنشینیم پای سوخته‌های آخرین مترسک، شب را باید در سرما به‌ سر کنیم.



قانون تمدن را می‌سازد.
تمدن گند می‌زند به قانون.
قانون گریه‌اش می‌گیرد. عُرف ساخته می‌شود.
و فرهنگ.
و یه عالمه از آن‌ چیزهایی که بامزه‌گی‌شان در واژه بودن‌شان است.
و من دل‌ـم برای‌ـت تنگ می‌شود.
برای وقتی‌که واژه‌های اختراع شده، در یک هنجار جا می‌شدند؛
و تو می‌فهمیدی
و از خنده‌ات، می‌خندیدم.



الئو، خوابیده‌ای؟
الئو، گرم نیست؟
الئو، فرار برای برده‌هاست، مگر نه؟
الئو، من و تو که برده نیستیم! هستیم؟ صرفاً عادت داریم بدویم.
الئو، مگر نه؟
الئو، ...

الئو، خوابیده‌ای؟

الئو، گرم نیستم.

□ □

قرار بود طعمه‌ی کلاغ‌ها بشم،
یعنی خودم رو آماده کرده بودم براش.
مترسکه کلاغا رو فراری داد و من‌و یواشکی انداخت تو حوض نقاشی...

من موندم و اون؛
که یکی‌مون باید قهرمان می‌شد و اون یکی به‌ش افتخار می‌کرد.
که یکی‌مون باید مستر می‌شد و اون یکی اِسلِیو، ولو تو دل‌مون.
که یکی‌مون باید می‌خندوند و اون یکی می‌خندید.
که یکی‌مون باید گریه می‌کرد و اون یکی آرومش می‌کرد.
که هردومون غصه می‌خوردیم که نکنه دیرتر بمیریم.

تا این که یه‌شب یه رعد و برق خورد به سرش و مُرد.


Aidin, somehow, is a real legal guy, and nothing more, and nothing less.