The dog inside, starring as foo or an each and his own other | |
|
راستش خیلی هم سردم نبود. تو که میدانی، اگر سردم بود، بهجای همهی اینها میرفتم توی انباری و دنبال خرت و پرتهای همیشهگی میگشتم.
پیاده راه افتادم. خدائیش اما یه کم سرد بود. فکر اینکه همهاش تقصیر تو بوده، با شنیدن زوزههای سگ همسایه شدیدتر میشد. راستش نمی دانستم برای چه بیخود و بیجهت اینوقت شب زده زیر زوزه؛ احتمالاً اون هم نمیدونست برای چی من بیخود و بیجهت زدهام بیرون؛ اما رویهمرفته حس خوبی بود. بهتر از حسی بود که با تو داشتم، وقتی (حداقل فکر میکردم) همه چیز را میدانستم. خیلی هم سرد نبود. هنوز چراغهای بعضی از خانهها روشن بود و از تویشان صدای تیوی و بچه میاومد. و پدرهایی که تلاش برای خوابوندن همه چیز میکردند. و مادرهایی که هیچ کمکی نمیکردن. یا بالعکس. همیشه دلم میخواست فرق بین زوزهی یک سگ نر با یک سگ ماده رو بفهمم. احتمالاً باید فرق میکرد. رفتم سراغ پیئر. همون بار تابلوچوبی که چراغهای نئون صورتیش باعث میشه هیچکی الکی حس نگیره. نشستم روی یکی از اون صندلیهای یه نفره. از همونا که جلوت یه عالمه شیشهی خالیه. از همونا که دلت میخواد یکیشون بیاد و بشینه بغل دستت و وقتی رفت بالا، پایین نیومده سر صحبت رو باز کنه. اما نیومد. هر چهقدر صبر کردم نیومد. من خسیس نیستم. میدونی که. اما فکر کردم اگر خیلی منتظر بمونم، ممکنه همهی یخ نوشیدنیم آب شه و مجبور شم بریزمش بیرون. احتمالاً همهشون یا داشتن زوزه میکشیدن، یا سعی میکردن بچه رو بخوابونن. فکر کردم خوبه سر صحبت رو با خود پیئر باز کنم. پیئر هم حتماً معتقد بود که شب خیلی سردی نیست. یا شاید حاضر بود یه کت اضافی بپوشه اما نیاد بهخاطر روشن کردن شومینه، چند کلمهای با من حرف بزنه. فکر کردم پیئر شاید تا به حال همصحبتی مثل من نداشته. فکر کردم شاید باید خودم دست به کار شم. اما صدای زوزهی سگه اومد تو ذهنم. برگشتنی، تمام طول راه دستام تو جیبم بود. همهی چراغها خاموش بودن. در رو که باز کردم، حتی سگ همسایه هم خوابش برده بود. شاید کمی بعد از تیوی و کیدز. حس میکردم مطئنماً میدونم که خوابی یا بیدار. اما فکر که میکردم، فریب همون تناقضهای قدیمی رو میخوردم. فقط یه زن میتونه تموم قطعیت فکر یه انسان رو بریزه به هم. فقط حس یه زن رو میشه – بدون سنتز و آنالیز – درک کرد، در حالیکه هنوز صورت سؤال باقی مونده. و این تیپیکالترینِ عجایب دنیاست. گر چه چیز عجیبی هم نیست؛ نه برای مردی که هیچوقت نمیفهمه چهجوری گرم میشه؛ نه برای زنی که هیچوقت نمیتونه از گرم کردن جلوگیری کنه. صبح زود بچهها بیدار شدند. پیئر همهی چراغهایش را یکبار دیگر خاموش کرد. تیوی به همهمان صبحبهخیر گفت. تو غلتی زدی. اما هر چه کردیم سگ دیگر زوزه نکرد. |
11:12 PM |