Moderation on Peaches in the first days of April | |
|
باید میرفتی،
اینبار نه تو از قطار جا ماندی، نه من؛ تو رفتی آنطرف ریل؛ هم تو جا ماندی، هم من. میدانم تا آخر عمر، همیشه شک میکنم؛ باید میرفتی؟ □ میمانم، میمانی. باید حتماً کسی جا بماند، تا شکّی نباشد. باید حتماً کسی برود تا شکّی نباشد. باید حتماً کسی ... باید ... ... میمانی، میمانم. □ محو میشوی! قطار از بین ما رد میشود؛ دفعهی اوّلـش نیست، اما من به محو شدن ناگهانی تو عادت ندارم؛ عادت نکردهام، عادت نمیکنم. قطار تمام میشود. تو ماندهای، من ماندهام. دفعهی آخرش نیست، اما من دلـم نمیخواهد به محو شدن ناگهانی تو عادت کنم؛ دلـم نخواهد خواست، هرگز. دفعهی آخرش نیست، اما من هر بار میترسم، میترسم که دفعهی بعد دیگر نترسم؛ دلهرههایـم تمام شود، که تو رفته باشی. □ برای شصت و سههزار و پنجاه و هشتاُمین دفعه... چهارصد سالی باید شده باشد. قطارها تندتر شدهاند، ساکتتر، کوتاهتر، شفافتر، ... میترسم اما، هنوز، هر بار! عادت؟! شاید. برای قلبـم بد است؛ شاید. بروی اگر... نه، تو اگر میخواستی بروی که...! اگر میخواستی بروی... میخواستی بروی... میخواستی بروی؟ میخواهی بروی؟ میروی؟ میروی. □ شصت و سههزار و پنجاه و نه... خوابیدهام شاید. یا دوباره شب شدهاست. نیستی آخر... اما من عادتـم را کردهام؛ مهم نیست شاید. □ میخوابم، خوابیدهای تو هم، حتماً. خسته شدهای، حتماً. خواب میبینی، حتماً. میخوابم. □ خواب میبینم قدّم آنقدر بلند شده که بتوانم از توی شیشههای کوپهها آنطرف قطار را ببینم؛ خواب میبینم روی نگاه ما پل هوایی زدهاند؛ خواب میبینم همهی قطارها مقطوعالنسل شدهاند؛ همهشان ترکیدهاند، چپ کردهاند، مردهاند. خواب میبینی، از ریل رد شدهام. |
1:20 AM |