Another consecutive today | |
|
تمام شب را خوابیدهام؛
بیدار میشوم و راه میافتم. - تمام شب را خوابیدهام که صبح، بیدار شوم و راه بیافتم - ... یادم میرود. میترسم یادم بماند. یادم میرود. شب میشود. شهر شلوغ میشود. شهر آنقدر شلوغ میشود که من تویش گم میشوم؛ چه برسد به تو! گم میشوم؛ اما انگار تو هنوز گم نشدهای. بر میگردم. یادم رفته باید از کجا برمیگشتم. حدس میزدم یکی از همین روزها باید یادم برود. دیگر فکر نمیکنم. یادم هم نمیآید. بر میگردم. تمام شب را بیدار میمانم؛ که مبادا توی خواب گم بشوی. بیدار میمانم. صبح میشود. شهر شاید شلوغ باشد؛ اما همهی اتاق را، من تمیز کردهام. نگاهم میکنی؛ گم میشوم، شاید تو هم... دیگر هیچوقت سعی نمیکنم اتاق را تمیزتر از شهر کنم. □ □ مشتی کلامت قصار، مینویسم؛ امضایشان میکنم با نام دیوید، معروف به کرگدن. بعد که مشهور شد، میفروشمـش، و با پولش گلویـم را تازه میکنم. □ □ سگِ درون من، کودکِ درون من را خوردهست... میدانم امشب هم، من که خوابیدهام، نصفهشب، بیدار میشود و شروع میکند به زوزهکشیدن. شاید این نتیجهی کلنجار کودکِدرونـش با کودک درون من باشد؛ چه ابلهانه! بیدارش میکنم، صبح شدهست؛ لگد میزند. میرویم بیرون. آرزو میکنم شب نشده بمیرد و من دوباره شروع کنم به دویدن. آرزو میکند شب نشده بمیرم و از عذاب وجدان خلاص شود. |
9:26 PM |