5 minutes before 5 am as a time, me as a date | |
|
میخواستم بنویسم «تمام شب را با قهرمانهای آرتور سرکردهام». صبح شد. یادم رفت. بیدار شدم و دیدم خبری نیست. قهرمانهای آرتور خیلی زودتر رفته بودند.
دلم برای بانوی آبیپوشـش تنگ شد. برگشتم. دیدم دارد هنوز میدود. تمام شب را دویده بوده، حتماً. تمام شب را بین بقیهی قهرمانها دویده بوده. تمام شب را... فردا، دیرتر میخوابم. فردا، قرارست من هم با او بدوم. فردا، هرگز نمیخوابم؛ قرارست تمام شب را با او بدوم. توی قضای همهی قهرمانهای آرتور مرگ میریزم. صندلی کم دارد آخر. بهدَرَک که آرتور از داستانهای دو نفره خوشش نمیآید. بهدَرَک که آرتور همهچیز را تمام میکند و بعد میبندد. بهدَرَک که آرتور از من احمقتر نیست و حوصلهاش سر میرود. وقتی قرارست بدوم، میدوم. □ □ □ تنگـت شده. □ بالا میروم. بعد پایین. یک جایـش میلنگد. بالایش که خوبست. پایینـش را هم با سهنقطه تمام کردهای. اما وقتی میچرخم، میلنگد. میچرخم. میلنگد. بنویس دلـت برایم تنگ شده، بنویس تو هم تمام این روزها را به این فکر میکردی که اگر ببینیام، دلـت کمـتر تنگ میشود. بنویس اما وقتی دیدی، دلـت بیشـتر تنگ شد. بنویس. مینویسی؟ نمینویسی؟ باز خودم برای تو هم باید بنویسم؟ متفاوت باشد؟ دستخط من را، فقط من دوست دارم. میدانی که. □ ... بیا! بیا با هم پیر شویم. میرویم مینشینیم جایی، کنجی، دنجی، نگاه میکنیم. از همان شکنجههای تیپیکال. هنوز جایـش مانده؟! میرویم گشتی، چرخی، دوری میزنیم. یادم میاندازی که همه دارند عاشق میشوند. یادت میاندازم که حرفهای شدهام. یادم میاندازی که فاسقهایـم هم چشم امید دارند. یادم میرود میخواستم چه را یادت بیاندازم. میرویم و خسته میشویم. میدانی. میدانم. میخندی. میخندم. باز میآیی؟ باز میخندی؟ باز میخندم؟ نیایی هم پیر میشویم. □ □ □ تمام شب را تا صبح، میمانم و خیره. صبح، خواب میمانم. آدم موفقی نیستم. آدمهای موفق کارهای موفقیتآمیز انجام میدهند. دافهایشان با موافقیت ازشان سرازیر میشوند. موفقیتشان را زیر جورابشان میگذارند تا بالاتر بیایند. آدمهای موفق، صبحها زود بیدار میشوند؛ اوّل تصمیم میگیرند، بعد با موفقیت بیدار میشوند. آدمهای موفق، برای این منظور، شبها زود میخوابند. و وقتی تصمیم میگیرند بخوابند، به هیچچیز فکر نمیکنند... حتی تو، مخصوصاً تو. خوشبهحالـت که هیچ آدم موفقی را ندیدهای. خوشبهحالـم که هیچ آدم موفقی را ندیدهای. |
12:04 PM |