† †
. Email: he [at] horm
. RSS: atom
. Powered By: Blogger
Bilingual folklore in the warm of a midnight cafe



هر خزنده‌ای، وقتی که داره می‌خزه،
اگه به یه حباب ِ مهربون برسه
- چه بخواد، چه نخواد -
می‌ره زیرش و
- چه بخواد، چه نخواد -
سرش‌ُ می‌آره بالا تا همه‌ی حبابُ نگاه کنه.

بعد حبابه
- چه بخواد، چه نخواد -
پرت می‌شه بالا،
بالاتر،
بالاتر،
تا جایی که اندازه‌ی یه نقطه می‌شه
به چشم خزنده
و خزنده
اندازه‌ی یه الاکلنگ کوچولو می‌شه
به چشم حباب مهربون.

اما وقتی می‌آد پایین
- کسی نمی‌دونه با چه هدفی -
می‌افته روی خزنده؛
بعد یا حباب می‌ترکه، یا خزنده له می‌شه...

و بالطبع،
اسم این رو نمی‌شه گذاشت یه هپی اِند...



هر خزنده‌ای، وقتی که داره می‌خزه،
- حتی اگه چشماش رو هم ببنده -
اگه به یه حباب مهربون برسه
- چه بخواد، چه نخواد -
...

...

و بالطبع،
هپی‌اِند نبودن ماجرا شاید به‌خاطر منصفانه نبودن قضیه‌ست...



هر خزنده‌ای، اما
دوست داره
- یه بار هم که شده -
یه حباب مهربون رو
- حتی برای یه لحظه / در اوج -
خوش‌حال کنه.

بعد گردن‌ـش رو تا انتها رو به بالا بچرخونه
و ببینه که حبابه داره می‌یاد طرفش
و بعد شروع کنه به توهم زدن،
و توهم زدن،
و توهم زدن...

تا این‌که یا زیر همه‌ی توهمات‌ـش له بشه،
یا توهمات‌ـش تو صورت‌ـش له بشن.

و بالطبع،
حتی اگه منصفانه نباشه،
یا هپی‌اِند
اما شور وهم رو
- حتی برای یک پالس -
تحریک می‌کنه...


هر حبابی
- اگه خودش رو مهربون حس کنه، چه از صمیم قلب، چه از صمیم مغز -
دوست داره
- حتی برای یک بار هم که شده -
توسط یه موجود ساده‌دل
- حتی برای یک پالس / یک اوج -
پرواز کنه...

بعد وقتی داره می‌ره بالا
به هیچ‌چی فکر نکنه
و وقتی داره می‌آد پایین،
توهم بزنه که باز می‌ره بالا،
و اون موجود پایینی
داره مهربونی‌ـش رو باور می‌کنه...

تا این‌که ...

و بالطبع ...



اما اگه حباب رو هوا بترکه،
اون وقت یه هپی‌اِند واقعی اتفاق می‌افته
و همه‌ی توهمات
- در اوج / در اوج -
موندگار می‌شن.
حتی شاید، یه اسطوره‌ی یه‌نفره هم شکل بگیره.
یه اسطوره که باعث بشه
دیگه هیچ خزنده‌ای نخزه،
یا هیچ حبابی
فکر هبوط به سرش نزنه...


Aidin, somehow, is a real legal guy, and nothing more, and nothing less.