Superego, as a self-contradiction b/w fantasies and nighmares | |
|
این دومین باریه که، از صبح، کریسمس میشه
و هر بار من تمام تلاشم رو میکنم که بتونم آرزو کنم بابانوئله اینبار خستهتر از من نباشه. تا بتونیم حداقل پایههای گِلی تمدّنهامون رو با هم اکسچنج کنیم؛ بلکه این بار خدا بیدار شه... □ □ □ زندگی سگی ِ سگها هر شب با خواب تموم میشود؛ چه توی بیابون، چه توی بارون... زندگی سگی ِ آدمها هر شب با خواب تموم میشود؛ چه با شادی، چه از خستگی... زندگی سگی ِ گربهها، موشها، ماهیها، ... من هنوز بیدارم، قرار است زود بیای؛ آخرین قطرههای سگانگیم هم میچکد، و تو نمییای؛ خشک میشود، و تو نمییای... اما دیر نیست؛ برای نیامدن، هیچوقت دیر نیست. حتی اگر ندانی که کسی منتظرت مانده یا نه... خوشمزهگی زندگی سگی هم به همین چیزهاست، که استوارش میکند -- که استوار نگهش میدارد در هر شرایطی... و باعث میشود حتی سگترینها هم در سرمای زمستان، بلرزند و از ته دل بخندند [بیآنکه ایمان بیاورند]. □ □ □ مالِ من با یه «ساین آوت» شروع میشه، با یه «ساین آوت» هم تموم میشه؛ صبح قبل از شیرکاکائو، شب قبل از توتفرنگی. حیف که تو همهش خوابی اما؛ وگرنه اینوایتـت میکردم... □ اگر تو خواب پرنده ندیده بودی، و من نترسیده بودم، و جنگ تازه تموم نشده نبود، میشِستم برات از سیر تا پیاز میگفتم که چهجوری شد که من یه شب تصمیم گرفتم... . . . بیداری؟ □ لطفاً، صبح زود، قبل از اینکه حسابی بیدار شی و خوابـت بپّره، یهجوری که خواب منم نپّره، بیدارم کن تا برات بگم که... . . . ممم... چیرو قرار بود بگم؟ خب، هر چی بخوای برات میگم، فقط باید قبلش یه ریلاگاین کنم... تو که بهتر میدونی، عواقب بیخوابیهای گذشتهست... وگرنه... ممم... □ میترسی؟ روی «ریممبر می» کلیک کن. اوه عزیزم، البته که من فراموشـت نمیکنم! اما تو که بهتر میدونی، عواقب بیخوابیهای گذشتهست... که من... که من هنوز... . . . ممم... |
12:11 AM |