Happy as jean's tenderness | |
|
چتر، پیانو، کاغذ، دریا، ...
اینها را ساختهاند، صرفاً برای مواقعی که ضروریـست؛ اما تو که نیستی، تمام دنیا، مصداق ضرورت میشود. دود، تخت، پنجره، دوش، ... اینها را ساختهاند، صرفاً برای بیداریهای قبل از خواب؛ اما تو که نیستی، تمام دنیا، مصداق خمیازه میشود. تو، را ساختهاند، صرفاً برای اینکه زودتر از بیدارشدن، صبحبهخیر بگویی؛ و، که نیستی، تمام مصداقهای دنیا، تا لنگ ظهر، هر ده دقیقه یک بار پُستپُن میشوند. □ □ □ من میترسم. میترسم که فردا هم، مثل امروز، باران نبارد. آنوقت تو اگر موقع قدم زدن لب ساحل گم شوی - بروی و دیگر هرگز برنگردی - هیچکس باورش نمیشود، دریا تو را دزدیدهاست. □ از امشب، تا وقتی که من دیگر نترسم، دریا قدغن است. از امشب، تا وقتی که من دیگر نترسم، گمشدن قدغن است. از امشب، ... □ بیا آرزو کنیم تا من نترسم؛ آنوقت نه من غصهی گمشدنـت را میخورم، نه تو غصهی ناباوریهای من را. □ □ □ تو هرگز فراموش نکردهای که بهیاد بیاوری، این همه دلتنگی با هم توی دریا هم گم میشود. کولونیهای عظیم خاکیمان، توی دریا هم کُمُن نمیسازند؛ چه برسد به اینکه اینجا دست از پیمپـینگ بکشند. تو هرگز بهیاد نمیآوری، اما این آخر خط نیست. یک نوشیدنی بدون الکل و بلیط برگشت یکسره. آخر خط همان تختـیـست که صبح ازش بیدار شدی. □ □ □ بیدار میشوم خواب دیدم دارم خوابـت را میبینم توی خواب مُردی. بیدار شدم، دیدم همهاش خواب بوده؛ خوشحال شدم. بیدار شدم، دیدم همهاش خواب بوده؛ دلم گرفت. □ □ □ آفتاب عالمتاب، همین زنیـکهی بیشعوریـست که هر روز صبح بدون اینکه جُم بخورد، بیخوابی شب قبل را به رُخ آدم میکشد؛ آنوقت آنقدر میتابد و میتابد و میتابد، تا آدم به گُهخوردن بیافتد و صدایش کند آفتاب عالمتاب؛... یادت رفته؟ □ □ □ با این که واضح بود فِید میشی؛ اما دویدم؛ بدون چتر. حتی وقتی کاملاً فِید شدی؛ اما دویدم؛ خیس خیس. بعد خسته شدم، خواستم برگردم؛ اما دویدم؛ با چشمای بسته. حداقلـش این بود که تو از همهی اینجاها گذشتهای؛ وقتی روی صندلی نشسته بودی و به نقشهی تسخیر بعدیـت فکر میکردی... و من هنوز نقش یک مستعمرهی پیر را بازی میکنم که اگر مالیات ماهیانهاش را ندهد، خوابـش نمیبرد. |
11:25 AM |