Yet another retirement of the happiness | |
|
کریسمس ۱۹۹۸. یادته؟ اون موقعها هنوز کسی فکر نمیکرد انسرینگ ماشین، یه روزی یه همچین معظلی بشه. حداقل تو فکر نمیکردی. یعنی من فکر نمیکردم که فکر کنی. و نمیکردی. اینو مطمئنم...
دیر اومدی. خیلی از شب گذشته بود. اونقدر که من کم کم داشت یادم میرفت کریسمسـه. و وقتی سعی میکردم یادم بیاد، فراموش میکردم که دلهرهم مال دیر کردن توئه. صرفاً یه دلهرهی خالص؛ شبیه یه علامت سؤال کج که روی بخار روی شیشه درست کرده باشی. یادته؟ کریسمس بود. ۱۹۹۸. دقیقاً ناینتین ناینتی اِیت... همهاش میترسیدم یادم بره؛ قبل از اینکه بنویسمش یه جایی. و یادم هم رفت. که اون شب بالاخره تو اومدی یا نه؟ اما یادمه من و بخاری و درخت و ناینتین ناینتی اِیت همه بیدار مونده بودیم. شاید اونقدر بیدار مونده بودیم که نفهمیدیم تو بالاخره اومدی یا نه... شاید تو هم مثل من ما منتظر بودی که بیای. شاید یادت رفته بود قبل از خواب از انسرینگماشینت پیاده شی... □ □ □ میترسم. این اواخر، بیشتر میترسم. هر کسی دیگری هم بود؛ حرفهای، نیمهحرفهای، نیمه آماتور، آماتور، ... میترسید. □ با یه ترس کلاسیک میشه راحت کنار اومد؛ کافیه کلاسیکتر از خودش باهاش برخورد کنی. اما با یه ترس کانتمپراری... اوه پسر! تو همهی لاورمنهای اینجا رو قهوهخور کردهای... □ میترسم؛ از اینکه این هم از اون ترسهای کلاسیک همیشگی باشه و من به هوای خوردن قهوه، همهی فوبیاهام رو به بیداریهای نصفشب دایورت کرده باشم. □ □ □ استخونهای کثیفترین خوک مزرعه، هم میتونن به اندازهی استخوانهای بقیهی خوکها شکننده باشن. این یه توهمه که بعد ِ تو، همهی قایقها غرق میشن و دنیا پر میشه از چتر نجات... □ یه خوک با استخونهای شکننده هم، باید قاطی بقیه خوکها تو گِلا بپلکه. اما وقتی استخونهاش شکست، سنگینتره که دیگه پا نشه... □ کثیفترین خوک مزرعه رو وقتی میبرن کشتارگاه اونقدر باعجله اسباباش رو جمع میکنه که یادش میره عصاش رو ببره... مثل من وقتی صبحها اصلاح میکنم... مثل تو وقتی صبحها زودتر از من بیدار میشی... □ □ □ حق با توئه، با اینکه نه هپیـه، نه اِند؛ اما یه هپیاِند کاملـه... |
2:50 AM |