† †
. Email: he [at] horm
. RSS: atom
. Powered By: Blogger
eL Classique da Epsilona - The half-truth



فضولی می‌کنم. با صدای بلند و چندش‌آور همیشگی خودم؛ با نو اَنسِر بودن زایدالوصف‌م؛ با هیجان سیرنشدنی احمقانه‌ام؛ با کلیک‌های تاریک و لرزان‌م؛ با چشم‌های سرخم که رنگ‌شان دیگر عوض نمی‌شود...

همه‌چیز مثل اوّلش است؟ هنوز همه‌چیز مهیج است؟ چشم‌هایم به اندازه‌ی کافی قهوه‌ای است؟ حاضرم؟

ساین‌اوت...

من دیده نشده‌ام.

□ □ □

تابستون می‌شه و می‌میری و تابستون می‌شه...
لای همه‌ی گم‌شده‌هام میسد می‌شم -- این یه خوابه هنوز.

تا پاییز بیاد و تو بیدار شی و پاییز بیاد، خیلی مونده؛ خیلی...
خیلی‌تر از اونی که بتونی تصورش رو کنی...
ترجیح می‌دم آلارم‌ رو برا زمستون کوک کنم.

زمستون می‌یاد و تو گم می‌شی و زمستون می‌یاد...
زمستون می‌یاد و من نمی‌دونم وقتایی که خوابیدی، کجا داری می‌میری...
گرچه تو تابستون هم همین وضعه، اما خب حداقل بعدش پاییزه...
پاییزه و تو بیدار می‌شی و همه‌ی تف‌های تابستون‌مون رو جارو می‌کنیم و دوتایی تا صبح می‌باریم. بعد پیانوهامون رو فوت می‌کنیم و تمدّن رو می‌ذاریم تو انباری، برا تابستون آینده...

□ □ □

تو می‌میری و من با قاشق مربا‌خوری تو قهوه‌م حلّت می‌کنم. حل نمی‌شی؛ اما اون‌قدر گیج می‌خوری که ترجیح می‌دی حل شی. حل می‌شی و من، قاشق مرباخوری رو به علامت پیروزی بالا نگه می‌دارم و
قطره‌هاش رو که می‌چکن، قورت می‌دم.

قهوه رو می‌ریزم پای فصلی‌ترین درختِ چربِ باغ‌چه...

غنایم جنگی، یادگاری‌های شیرینی نیستن؛ صرفاً عظمت ترس از شکست بعدی رو تلخ‌تر می‌کنن...

□ □ □

ما همه بیزی‌ایم؛
تو پاییزی‌تر،
من متمایل به جنوب وحشی...

ما همه دوریم؛
تو خیس‌تر،
من متمایل به گندم‌های خشک...

ما همه بدبختیم؛
تو طوفانی‌تر،
من متمایل به لب‌خندهای حقیرانه‌ت...

□ □ □

گم می‌شی و من،
بیدار می‌شم؛
فحش می‌دم؛

می‌خوابم؛
فحش می‌دم

و پیدا نمی‌شی که نمی‌شی...

□ □ □

می‌ترسم زندگی
برای تو هم بشه یکی از همون نوستالژی‌های ترسناک
که نه معلومه از کجا شروع می‌شن،
نه معلومه تا کجا ادامه دارن،
نه حتی معلومه چی از جون آدم می‌خوان...

می‌ترسم من
ترسناک‌ترین نوستالژی‌ دنباله‌دارت باشم،
وقتی بدون این‌که سرت رو بچرخونی، به عقب نگاه کنی...


Aidin, somehow, is a real legal guy, and nothing more, and nothing less.