Unexpected recongition of the sudden revive | |
|
دو هزار سال و بیست پنج صدم و یه خورده...
امشب که بیاد میشه آخریش؛ اگه تمدیدش نکنیم... دو هزار سال و بیست پنج صدم و یه خورده بیشتر... تمدیدش هم کنیم، هنوز جا داره؛ اگه تمدیدش کنیم... دو هزار سال و بیست پنج صدم و تو... که امشب هم نمیایو؛ فقط تمدید میشی... □ □ □ به اندازهی همهی بدبختیهام دوییدهام، اما نه تو اینجایی، نه خدا، نه حتی یه چیز مسخره که آدم بخواد ورش داره و برگرده... به اندازهی همهی بدبختیهام ـ به اضافهی یک ـ عقب عقب برمیگردم... □ □ □ چه ساده حقیر میشم، وقتی تو توی خواب گریه میکنی و من تو خواب اشکاتُ پاک میکنم. □ چه ساده احمق میشم، وقتی تو توی خواب گریه میکنی و من تو بیداری اشکاتُ پاک میکنم. □ چه ساده تکرار میشم، وقتی تو توی خواب گریه میکنی و من هم تو خواب و هم تو بیداری اشکاتُ پاک میکنم. □ چه ساده پست میشم، وقتی تو توی خواب گریه میکنی و من آرزو میکنم توی خواب هم فقط من اشکاتُ پاک میکردم. □ □ □ تو سرد میشی و من اونقدر میچسبم به خاک تا کاملاً خورده بشم... تو هنوز سردتری و من مزهم لای دندونای همهی سرمازدههاست... تو سردترینی و من آرزو میکنم تا دیر نشده بری به جهنم... □ □ □ اگه بمیری، من ترک ور میدارم و با تف میچسبم... اما من که بمیرم، همهچیز به درک میشه، درک لبریز میشه و خالیش که میکنم، خدا دلش میسوزه و من، گم و گور میشم... نمیر اما، اینجوری نه من میشکنم، نه درک پر میشه، نه خدا رسمیت پیدا میکنه، نه آتیش اختراع میشه... |
3:13 AM |