Same million, Same amateurish Also Ran | |
|
میمیریم؛
اونقد که دیگه هرچی تکونمون بِدَن بیدار نشیم؛ اونقد که به اندازهی هفت اِستپ تناسخ از حقیر بودن خلاص شیم؛ اونقد که دیگه نه تو بتونی منو نفرین کنی، نه من بتونم جاخالی بدم؛ اونقد که ... ... که خسته شیم و دیگه نَمیریم؛ ... مثل نزدیکترین صبحِ خارج از تختخوابِ من، با تو و خودم... □ □ من اگه دستتکوندادن بلد بودم که هیچوقت نمیشستم به ساز زدن تو گوش بدم؛ میرفتم و اونقدر دور میشدم که نتونی تشخیص بدی دارم بایبای میکنم یا تشویقت میکنم... □ □ میبینی، داره صُب میشه، امّا ما اونقد گم شدیم که اینجا دیگه هیچوقت صب نمیشه؛ اگرم بخواد بشه، تا برسه اینجا، شب شده... □ □ □ روز هم تموم میشه؛ شب هم تموم میشه؛ تو هم تموم میشی؛ ... امّا وقتی از تو آرشیو میکِشَمت بیرون، دردناکی... □ □ □ همهچی دُرُس میشه، خدا بزرگه... اگرم نشد، اونقد روش زوم میکنیم تا بهاندازهی کافی بزرگ شه... |
3:48 AM |