of the dearest low sharpened thou - and a 55% me | |
|
بیدار میشم.
میدونم بیرون روشنه. یادم مییاد که آخرین باری که خوابیدم، آخر هفته بود. زنگ میزنم به پیتر. پیتر، خوابآلودهتر از من، میگه که اونم آخرین باری که خوابیده یه روز تعطیل بوده... باورم نمیشه امروز اول هفته باشه. میخوابم. حداقلش اینه که دفعهی بعدی که بیدار شم، ... هممم... حداقلش اینه که شاید دفعهی بعدی اصلاً بیدار نشم. میخوابم... □ □ □ دو هزار سال و اندی و یک ماه میگذره و من همچنان سعی میکنم برات لالایی بخونم، تا یه شب آروم بخوابی... اما همهش، وسطش، تا یادم میره کِی شیکم گرگه سفره شد، کلاغه با مادربزرگه عروسی میکنه و تو از خنده بیدار میشی و خواب از سرت میپره؛ من از خنده بیدار میشم و همینشم یادم میره... □ □ □ - بارون هم سفارش داده بودین؟ - نه. فقط قهوه. - اگه چشمای تماشاچیا اذیتتون میکنه، میخواین بگم پرده رو بیارن پایین؟ - نه ممنون. - اما فکر کنم بهتر باشه که بگم؛ میدونین، آخه خودمم خسته شدم. - هر جور میلتونه. - و شما میخوابین؟ - اگه خوابم بیاد. - و الآن خوابتون مییاد؟ - نه، خوابیدن زیر بارون یه کم سخته. - سخت تر از نشستن پشت پنجره و زل زدن به بارون؟ - سخت تر از نشستن پشت پنجره و زل زدن به بارون. □ - بیداری؟ - ... - اگه خوابیدی چرا «...» میگی؟ خب هیچچی نگو. - ... - بیداری؟ - نه - یعنی من اینقد منزجرکنندهام؟ - نه - بیام؟ - اگه دوس داری - اگه تو بخوای - خوابت نمییاد؟ □ - خیابونای پاریس، همیشه کمرنگن. همیشه. توام اینو حس میکنی. شرط میبندم. شرط میبندم توام اگه جای من بودی اینو حس میکردی. مگه نه؟ ... هه! چه قد احمقانهست که آدم توی منولوگش جملهی پرسشی داشته باشه و سعی کنه چشماشو اونقد گرد کنه که خودشم باورش بشه که داره میپرسه... - آره. - اما این فقط یه منولوگه و باید منولوگ بمونه... - آره. - و تو هنوز بیداری... - آره. - چی آره؟ - اینکه من دارم به منولوگت گوش میدم و خوابم نمیبره... - و اگه خوابت ببره؟ - خوب هنوز هم نعش افقی من روی پای چپت توازن منولوگت رو به هم میزنه... - و بعد؟ - بعدش رو خودت میدونی. این منولوگ توئه. - خب آره... - پس ادامه بده... - باشه. باشه. - ... - ... - ... - خیابونای پاریس، احتمالاً، همیشه کمرنگن و، احتمالاً، تا ابد کمرنگ میمونن. من همیشه تو خیابونای پاریس، تنها که باشم، گم میشم. مگه نه؟ - آره. - و تو؟ - من چی؟ - تو گم نمیشی؟ - کجا؟ - تو خیابونای پاریس. - خب، شاید... - شاید چی؟ - شاید گم بشم. - کجا؟ - تو خیابونای پاریس؟ - دقیقاً کجا؟ - تو خیابونای پاریس که همیشه کمرنگن و احتمالاً تا ابد کمرنگ میمونن. - احتمالاً؟ - آره. - آره؟! - نه. نمیدونم. این منولوگ توئه... - و تو؟ - من باید بخوابم... - کجا؟ - کجا چی؟ - کجا باید بخوابی؟ - پشت پنجرهی خیابونای پاریس. - دقیقاً کجا؟ - دقیقاً پشت پنجرههای بخار گرفتهی خیابونای همیشه کمرنگ پاریس... - اما این منولوگ منه. - آره. - و تو حق نداری توش بخوابی؟ - آره. - خب؟ - ولی خوابم مییاد. - خوابت مییاد؟ میفهمی منولوگ من یعنی چی؟! - آره. - آره؟! - نه. نمیدونم. فقط خوابم مییاد. - اما... - اما چی؟ تو خوابت نمییاد؟ - من؟ - آره. - نمیدونم... - چیو نمیدونی؟ - نمیدونم. همون که تو میگیو. - دقیقاً کجا؟ - چی دقیقاً کجا؟ - همون که من میگم. - نمیدونم... - اما این منولوگ توئه. - منولوگ من؟ - آره.. - پس تو خیابونای پاریس که همیشه کمرنگن و احتمالاً تا ابد کمرنگ میمونن... |
12:17 PM |