DeathTiny | |
|
سه تا زمستون پُشسر هم میخوابم.
بیدار که میشم، فقط من هستم و نیمهی تاریک ماه و همهی عادتهای احمقانهای که تو رو ارضا میکردن. یادمه بهم میگفتی حالت به هم میخوره از وقتایی که تو هستی و نیمهی تاریک ماه و همهی عادتهای احمقانهای که منو ارضا میکنن. ماه توی زمستون هم ناقص میشه بعضی وقتا. حتی یه موقعهایی اندازهی لبهی یه پرتگاه میشه. یه پرتگاه که من و تو، با هم، جامون نمیشه روش... □ □ □ خوابم مییاد. پینوکیو میخوابه. وجدانشم میخوابه. پدر ژپتو میخوابه. گربه نره میخوابه. پری مهربون میخوابه. همهی گوسفندایی که از رو من و تو پریدن، میخوابن. همهی پورناستارای دنیا میخوابن. همهی فَنهای کریس میخوابن. همهی نویسندههای دیوونه میخوابن. همهی قهرمانها میخوابن. اون وقت من بیدارت میکنم و بهت شببهخیر میگم. پ.ن. بعد توام میری قاطی مرغا و من میمونم و همهی رمانهای عبرتآموزی که باید قبل از خواب بخونم... □ □ □ دِرِدِردِِرِدِردِرِدِرِِن، ررررررررنننننن... بعد خانوم بدجنسه نعش خودشو از رو زمین بر میداره و مییاره رو به همه مردم دولّاراستش میکنه... بعد من میخندم. به این که باورم شده بود که مُرده. به این که داره باورم میشه که همهی مردهها اگه براشون کف بزنی، جوگیر میشن و زنده میشن. به اینکه هنوزم شک دارم که تو از اولش مرده به دنیا اومده بودی یا نه... مییام سر قبرت آتیش روشن میکنم. دلم نمییاد برات کف بزنم. میترسم. از همون چیزی که خودت میدونی. اما برا اینکه نفهمی، میذارمش به پای اینکه تو هیچوقت هیچکاری نکردی که ارزش کف زدن داشته باشه. یا اگه داشته همون موقع زدم... برات ولی دست تکون میدم و گل پرت میکنم. بعد چار پنج نفر رو زیر پام له میکنم تا بتونم بیام تو صف جلوی جمعیّت و دستتو بگیرم. دستم کوتاهه. تو میری اون ور سن. ایکاش دستات لااقل، اندازهی لبخندات دراز بود. خوبیه کنسرت اینه که کسی آخرش نمیمیره... تو میمیری و من میمونمو یه گله آهنگ و فلوت که باید هر روز آبشون بدم. بچههای خوبین. شبشون بهخیر... |
11:09 PM |