Your trusted fears, my frosted tears | |
|
کرگدنهای خودخواه هم، وقتی تو ترافیک گیر میکن، سعی میکنن صرفاً برّ و بر همدیگه رو نگاه کننو فراموش کنن که روشون نمیشه به روی خودشون بیارن که همهش یه بیتمدنیِ محضه...
هر کرگدن خودخواهی - حتی اگه مصنوعی هم باشه - میدونه که بیتمدنی رو - مثل همهی آرزوهای اولیهی انسان بعد از پرواز - میشه صرفاً به عقدههای درونی ربط داد -- اینکه بقای پیروزمندانه، احمقانهترین راهِ زنده مونده؛ چه آویزونش کنی به تمدّن، چه تمدنو ازش آویزون کنی... فقط آدمان که بلندن همهی اپیزدهای زندگی رو بهصورت یه مشت بازی ببینن که توش یا خودشون برنده میشه یا وجدانشون؛ یا سرنوشت... کرگدنهای خودخواه، نمیفهمن که انتهای تمدن، همین دعاهای احمقانهایه که وقتایی که سرخورده میشن، برای پیروزی میکنن... هر کرگدن خودخواهی، بالاخره یه روزی فراموش میکنه که، نه بال از اصول اولیهی تمدنه، نه تولیدمثل. اونوقته که با خیال راحت میره وسط چهارراه دراز میکشه و سعی میکنه بدون اینکه جلب توجه کنه، خودش رو متمدنترین کرگدن پیروز دنیا فرض کنه... □ □ □ زندگی تشکیل شده از یه سری باگ که همهی نیوبیها سعی میکنن حلّش کنن و همهی پروفشیونالها سعی میکنن بدون اتلاف وقت سرِ این موضوعهای بیهوده، به زودگذر بودن زمان پی ببرن و نِکست بزنن... همهی باگهای زندگی رو لب طاقچه میچینم. تو میخندی. تو از همهشون جذابتری. بهم بلندتر از همهشون لبخند میزنی. میدونی لهت میکنم. لهت میکنم. تو دیگه نیستی. میخندم. مِشِن اکامپلیشد... صبح میشه. خیلی زود صبح میشه. زودتر از همیشه. این یک باگ نیست. باید لبخند زد. تو، لهشدهت هم، از همهشون جذاب تره. میترسیدم. لبخند میزدی. لهت کردم. میترسم؛ از اینکه فردا هم اینقدر زود صبح بشه... □ □ □ وقتایی که احساس پَستی میکنم، همهچی گریه میکنه. حتی صدای خودم پشت انسرینگ ماشین؛ حتی صدای اون خانومه که دیگه دروغ گفتن یا نگفتنش خیلی فرق نمیکنم -- تو، خیلی وقته رفتی... میدونم تقصیر تو نیست. میدونم تو رو هرچی نفرینتم کنن، بازم شبت بهخیر میشه. میدونم همهی اینا یه جور جُک بیمزهست که هردومون از گفتنش وحشت داریم؛ اما نه تکراریه نه سکسی... خودتو زدی به بیداری. من صبر میکنم. بهار میشه. من تموم زمستون رو خوابیدهام. و میترسم که بیدار شی، اگه ازت بپرسم که وقتایی که توی خوابِ من بودی، خودتم خواب بودی یا نه... |
2:27 AM |