Next more anticlaimax -- My name was Tina, too | |
|
تو میمیری و من اونقدر بهت فکر میکنم تا آخرش به خودم میقبولونم که هر پدیدهی آشوبناکی، یه روزی تکرار میشه. بعد سعی میکنم با منطقی جلوه دادن قضیه، کمکم فراموشت کنم و قبرت رو، یه تیکهی حاصلخیز از مزرعه بدونم...
تو میمیری و من فکر میکنم که هر پدیدهی آشوبناکی، محض تنوع، محض خنده، یه روزی آشوبناک بودنِ خودش رو زیر سؤال میبره. من امیدوار میمونم. من مزرعه رو مهمترین تراژدی عمرم میدونم. من التماس میکنم. گور بابای هر چی آشوبه... تو میمیری و من باورم میشه که هستهی اصلی اکسپشنهای آفرینش، یه جاییه نزدیک همون قبرستونی که آخرین بار با هم رقصیدیم. میرم همونجا. یه اکسپشن، هر چهقدر هم آشوبناک باشه، دو تا نمیشه. تو میمیری و من منتظر میشینم تا مردنت رو ببینم. همهی سعیم رو میکنم که مثل همیشه نباشه تا باورم بشه؛ شببهخیر. همهی سعیم رو میکنم که مثل اوایل آفرینش بشه؛ شببهخیر. هیچوقت فکر نمیکردم بعد از مردنت، هنوز هم چیز هیجانانگیزی برای پیشبینیکردن وجود داشته باشه. یه چیزی تو مایههای شببهخیری که هر شب لای یکی از تارهای موت میگفتم... □ □ □ مترسک با کودکِ درونِ من لب ساحل قدم میزنن. من روی ماسهها دراز میکشم و فکر میکنم که آخرین باری که اینا دو تا با هم قدم زدن، هم، مترسک اینقدر جوون بود؟... □ □ □ آتیش روشن میکنیم. اینبار رو به ساحل؛ رو به دریا؛ رو به مرکز زمین؛ پشت به مرکز زمین -- بین من و تو. سازدهنیتو رو به باد میگیریم. میبینی؟ خیلی قشنگ میزنه. نمیدونم تو یادش دادی یا خودش مَنوالِشو خونده؛ ولی پیانو رو، هر کاری کردم یاد نگرفت... کبابش میکنیم. میبینی؟ آتیش هم بلده سازدهنی بسزنه. با هیجان؛ با غرور احمقانهای که فقط خودش ازش سر در مییاره. با زوزههای وحشیای که هم اولین هستن و هم آخرین. باید هایبرنِیتش کرد برای روزایی که گریه میکنه. برای روزای بارونی که حتی سرفهش هم درنمییاد. برای روزای خیلی بارونی که سازدهنیت رو جا میذاری... جزغاله میشه. بدیش همینه که جزغاله میشه. اگه مترسک بود، یا اصلاً نمیسوخت یا خالص میسوخت. تو نمیخوای خیس بشی؟ بارون مییاد. همهچی تموم میشه. همهچی خیس میشه. همهچی دوباره وحشت جزغاله شدن به خودش میگیره و سرما میخوره. مترسک کمرش خم میشه. ایکاش تو هم میفهمیدی که این آخرین باره. ایکاش تو هم میفهمیدی که این آخرین بارونه. ای کاش بفهمیم که این آخرین سازدهنیایمون بود... آتیش روشن میکنم. رو به هر سمتی که شد. رو به آتیش میشینم و سوت میزنم. نمیدونم سوتهام چرا جزغاله نمیشن. شاید اَترکشن تویی که روبهروم نشستی باز کار دستشون داده. تو سوت میزنی. من اترکتیو نیستم. من میشنوم. بارون سوت میزنه. آتیشه گریه میکنه. آتیشه جزغاله میشه... |
7:36 AM |