He played knick-knack on my thumb | |
|
اولیور احمق نیست؛ یه پرواز خوب، همیشه باید یه فرود خوب هم داشته باشه...
□ □ □ قهوه میریزم. یه دونه. برای خودم. و پیرمرده. میدمش به اون. نمیپرسه چرا برا خودت نریختی. نمیپرسه چرا برا تو نریختم. هیچچی نمیپرسه. منم هیچچی نمیگم. قهوهش تموم میشه. پا میشه میره. تو نگاش میکنی. من نگات میکنم که نگاش میکنی. به من میخنده. یا به نگاهم، یا به نگاه تو، یا به قهوههه. تو چشای من میخنده. چشامو میبندم. پیرمرده میره. قهوه میریزم. به تعداد لیوانهایی که داریم. یه دونه. برا خودم. و تو. پرده رو میکشی پایین. منم اگه اونور بودم و میدیدم بقلدستیم داره کف میزنه، کف میزدم. پیرمرده دولّا میشه. تو براش کف میزنی و همهی خاطرههاتو تو چشات ریویو میکنی. میخندی. داغه ولی میخورمش. پرده رو با میخ میکوبونم به زمین. کسی از اون ور چیزی نمیفهمه. اصلاً دوس نداشتم مث اون تو چشم این همه آدم بخندم. حسودیم نمیشه؛ منم دارم قهوه میخورم. چشماتو باز نمیکنی. قهوه میریزم. □ □ □ منِ احمق، داره کمکم باورم میشه که، پیک سوتیهایِ آفرینش اینه که، تو دنیا، فقط یه من هست، امّا زیادتا تو... و زیاد منهای یک تا انانیموس... |
9:51 PM |