Elimination: The sniper's insomnia as a late inmate | |
|
من بهش میگم ژانویه. یه چیزی تو مایههای نوامبره. یه نوامبر سرد که تا میآی شکر رو پیدا کنی، قهوهت یخ میزنه. یه نوامبر احمقانهی لوس کشدار. یه نوامبر یه نفره با طعم تیوی و فحشهای زن همسایه که خوشی همیشه از آخرای نصفهشب میزنه زیر دلش. طفلی فکر کنم شوهرش سر همین چیزا بود که خودشو از پنجره انداخت پایین. اما همه میگفتن زنه با گلوله زده تو شیکمش. شرط میبندم بهجای خون فقط قهوه ازش ریخته بوده بیرون. ... خوابم مییاد. فکر کنم تیوی هم فهمیده ژانویه، احمقانهترین نوامبر توی کل دنیاس...
یادمه آخرین نوامبری که خیلی بهم چسبید، پاییز بود. هه! چهقد ما احمق بودیم. اگه الآن اونموقع بود، عمراً بهت قهوه تعارف نمیکردن. تیوی و قهوه! باورت میشه؟! اون شب نه من بلد بودم پیانو بزنم، نه تو سازدهنیتو آورده بودی. یادمه پنجره رو تا آخر باز کرده بودیمو فقط آواز میخوندیم. تیوی هم همهش سعی میکرد ادای ما رو در بیاره! فکر کنم اون از من و تو بیشتر قهوه خورده بود! هه. خیلی چسبید اون شب. یادمه تو که رفتی، من و تیوی تا صبح دوتایی میخندیدیم. راستی تو کی رفتی؟ من فقط یادمه وقتی درو قفل میکردم، کل اتاق پر از خنده بود. تیوی به خودش میخندید، منم به خودم. اصلاً خوب شد که اون شب زیاد نموندی، وگرنه مجبور میشدی به خودت بخندی! عجب خندهای بود. تازه بعدش که اون زنیکهی همسایه اومد تا خفهم کنه، کلّی از پشت در بهش خندیدم! هیچوقت یادم نمیره، با یه گلوله هم قفل درو شیکوند، هم زد تو شیکم من! خونش که زیاد شد، تیوی خندهش رفته بود تا آسمون. هیچوقت تو عمرم اینهمه قهوه و خون قاطی شده ندیده بودم! کاش بودی و میدیدی چهقدر مضحک شده بود! خودمو تا لب پنجره رسوندم تا تو قهوههه بارون بریزه. آخه خیلی داغ بود. حتی از اونی که تو خوردی هم داغ تر بود. دلم یه چیزی خنک میخواست. خنکتر از همهی اون چیزایی که توی تیوی نشون میدن. یادم نیست چهقد طول کشید تا کلهم ترکید، اما یادمه بعدش خنک شدم. خیلی خنک. طفلی تیوی، پشتش به پنجره بود. طفلی تیوی باورش شده بود نوامبر طولانیترین ماه ساله... اینجا همه بهش میگن ژانویه. تقریباً همه یادشون رفته نوامبر کِی بود. یکی اینجا هست که فکر میکنه هر وقت نوامبر بشه، زنش براش گل مییاره. طفلی اونبار کلی زور زد تا به ما بفهمونه که هر چهار سال یه بار نوامبر میشه. بعد تازه یه شبم که به همهمون تا خرخره قهوه داده بود، صبحش ادعا کرد که وقتی ما خواب بودیم نوامبر شروع شده و تموم شده. بعضیا باورشون شده بود. اما من عمراً نمیتونستم تصورش رو هم بکنم. یعنی برام مهمم نبود. میدونی، من صرفاً وقتایی که خیلی دلم هوس قهوه میکنه، مطمئن میشم که نوامبر شده. میدونم همه مسخرهم میکنن اگه بهشون بگم، اما شک ندارم که نوامبر یه جاییه که تو آخر هفتهها اونجا سازدهنی میزنی. اینجا کسی قهوه نداره. از اون قهوهها که مزهی سازدهنی تو رو میدن. از اون قهوهها که توی نوامبر درو شون میکنن. تو اما اگه خواستی بیای، حتماً این بار سازدهنیتم بیار. مطمئنم بالاخره یکی اینجا پیدا میشه که نوامبرشو برا یه شبم که شده به منو تو قرض بده... |
5:37 AM |