† †
. Email: he [at] horm
. RSS: atom
. Powered By: Blogger
onGodClick(); // kamikaze’s final survive



تو می‌ری و من صرفاً فکر می‌کنم که مُردی. می‌یام می‌شینم رو لبه‌ی پرت‌گاه و هر سه ثانیه یک‌بار ازش پرت می‌شم پایین. تو برام دست تکون می‌دی و من صرفاً فکر می‌کنم که داری می‌میری؛ یه مردن ساده‌ی متناوب که می‌شه ازش آویزون شد و به عشق‌ش تا صبح آروم خوابید.
شب ِ تو هم به‌خیر...

امضاء: من و قرمزی نوک همه‌ی آتیش‌هایی که سر قبرت روشن کردم تا دوتایی گرم شیم.

□ □ □

من و تو و مترسک و خدا لب ساحل قدم می‌زنیم. خدا برامون از جدیدترین دامداریِ پرورش کرگدن‌ش می‌گه، و افتخارش به این‌که تونسته کرگدن‌های پر گوشتی تولید کنه که بدون این‌که قیافه‌شون شبیه خوک باشه، می‌تونن سه برابر خوک گوشت و کثافت تولید کنن. مترسک ماجرای سرکارگذاشتن آخرین کلاغ مزرعه با آخرین خوشه‌ی گندم می‌گه؛ این‌که با یه خوشه‌ی پلاستیکی گندم تونسته بیست و پنج تا کلاغ رو مچل کنه، اما کلاغ بیست و ششم، قبل از این‌که بفهمه گندمه پلاستیکیه یا نه، قورت‌ش داده. تو سعی می‌کنی یه جوری یه هیچ‌کدوم‌مون نفهمیم، به چیزایی که لزومی به گفتن‌شون نمی‌بینی افتخار کنی و از همه‌مون هم انتظار داری که این افتخار رو لمس کنیم و راجع به لطافت و استقامت‌ش به‌ت فیدبک بدیم. من نگات می‌کنم و سعی می‌کنم، مستقل از این‌که تو یه کرگدن معصومی که انتظارات‌ت برام اصلاً مهم نیست، بهت بگم که این‌جا ساحله و هر چه‌قدر هم که پیاده بریم، مستقل از همه‌ی پتانسیل‌های عظمت دریا، ساحل باقی می‌مونه...

□ □ □

من احمق‌ترین قهوه‌ریز این نواحی‌ام. من فقط بلدم قهوه‌ی بدون شیر و بدون شکر رو تو فنجون بریزم و بعد اون‌قدر صدای بوق بشنوم تا اون خانومه که همیشه می‌گه تو خاموشی، برام لالایی بخونه...
قهوه‌هه سرد می‌شه. من چرت می‌زنم و اون خانومه، منتظره تو بیدار شی و به من یادآوری کنه تا برات قهوه بریزم. قهوه‌ی روی آتیش هم، اگه آتیش‌ش سر بشه، یخ می‌زنه...
اصلاً دوس ندارم فردا صبح بشه. اصلاً دوس ندارم همه‌ی قهوه‌ها را بریزم پای گلدون و بعد با کمال احترام گلدونه رو بذارم سر قبرت. می‌بینی، حتی اون خانومه هم می‌دونه که قابلیت جذب قهوه‌ی خاک، بیش‌تر از مال معده‌ی منه. ای کاش تو هم قبل از مردن، یه جایی می‌گفتی که یکی یه زمانی یه جایی در دسترس نیست تا من بتونم فقط روی لیوان‌های کپک‌زده‌م ضرب می‌گیرم، براش موسیقی متن بسازم. حتی اون خانومه هم می‌دونه که آدمی که سردشه، ممکنه با این‌که می‌دونه، قهوه‌ی سرد بخوره. ای کاش می‌شد همه‌ی قهوه‌های یخ زده رو بریزم تو گوشی تلفن تا قبرت بو نگیره...


Aidin, somehow, is a real legal guy, and nothing more, and nothing less.