Flabbergasted ghostwriter, and his survival skill | |
|
تو میمیری.
منم میمیرم. بعد خاطرههامون، اونقدر به هم لبخند میزنن تا بمیرن. بعد خاطرههای همونا، اونقدر به هم ... ... تو شاید خسته شی از مردن، اما من قول میدم دیگه هیچوقت زنده نشم... □ □ □ من میترسم. تو منو میترسونی. من همهی کفشهامو پرت میکنم تو دریا و روی باریکترین لبهی اسکله راه میرم... تولدت مبارک. امشب هم من قهوه میخورم. امشب هم من قهوهی بدون شکر میخورم. امشب هم تو از قهوه خوردن من میترسی و من با ترسیدن تو آروم میشم. ایکاش میشود موقعی که تلخیش وارد دهنم میشه، بهجای خودم، عکس تو توی فنجون بیافته تا تلخیش زیر زبونم مزه کنه... تولدت مبارک. اینم بذار به حساب شببهخیرهایی که همیشه قبل از گفتن، خوابم میبره، خوابت میبره، خوابشون میبره... □ □ □ اتاقم بوی سرما میگیره. تو بوی سرما میدی. سرما، سرما، سرما. تو، تو، تو. بعد میپرسی چرا برف نمییاد؟! اتاقم بوی دریا میگیره. تو بوی دریا میدی. دریا، دریا، دریا. تو، تو، تو. بعد میپرسی چرا بارون نمییاد؟! در اتاقم رو میبندم. حالا دیگه فقط تو میمونی و من؛ و همهی بوهایی که باید ازت بگیرم. ساکت میمونم و سعی میکنم به بوی جدید عادت کنم. پردهها رو که بکشی، دیگه حتی آفتابم تو نمییاد. □ □ □ تو اونقدر احمقی که حتی مُردهت هم بلد نیست موقع لبخند زدن چشماش رو ببنده و موقع گریه کردن چشماش رو باز نگه داره... میبرمت بالای بلندترین درهی شهر. یه جایی که از طاقچه هم بلندتر باشه و اگه مُردی، زیر چرخ تریلیها له شی. میمیری و من دوباره میذارمت رو طاقچه. بعد روت با یه مشت چوب کبریت یه پل هوایی میسازم. تریلیها همه میرن ته دره و له میشن. تو بیدار میشی و از اون بالا برا همهمون دست تکون میدی. منم برات دست تکون میدم. تو برا همهمون دست تکون میدی. من برا هیچکس دیگهای دست تکون نمیدم. تو خمیازه میکشی و من لای یکی از همین خمیازهها، پشت یکی از همین تریلیها، درحالیکه سرمو تا کمر از پنجره آوردم بیرون، برات دست تکون میدم و میرم ته دره... درهها، نمود احمقانه و پر ازدحام طاقچهها هستن. با این تفاوت که هر وقت به عکست نگاه میکنم، خوابم میبره و هر وقت ته دره رو نگاه میکنم، سرم گیج میره. خودم و پرت میکنم رو طاقچه. کلی باد و هوا از کنار صورتم رد میشه و صدای جیغ خودمم بهزور میشنوم. همیشه آخرش یه صدای بنگ مییاد و تو میمیری. همیشه من یادم میره برات دست تکون بدم... حماقت ارثی نیست. اما تو از وقتی من میشناختمت همینقدر احمق بودی. ترجیح میدم مُرده باقی بمونی تا برا نوچ بودن چشمات دلیل قانع کنندهای وجود داشته باشه. من امشب رو طاقچه میخوابم. شب به خیر... |
9:05 PM |