My’oss My SOaB; My Foal My our | |
|
یه بهشت. یه خالیبندی مضاعفِ سگیِ دو آتیشه. یه عالمه توهم و توحش مختلط. و یه حماقت باور. از همون حماقتهایی که فقط تو میتونی روزی سه بار انجامشون بدی. قبل از خواب، بعد از خواب، و در اوج بیخوابی...
بیدار که میشی، بیدارم نکن. شاید باور کرده باشم. شاید خواب باشم. شاید قبل از خواب کلی آرزو کرده باشم. شاید جورابم رو رو شومینه آویزون کرده باشم. شاید برف اومده باشه. شاید اصلاً بیدار باشم... خواب میبینم رفتم بهشت. بعد آرزو میکنم که تو هم بری بهشت. بعد بیدار میشم و آرزو میکنم که آرزوم برآورده شه... □ همهاش یه توهم سفیده. سفید، سفید، سفید... کسی حرفی از خاکستری نزد. اسطوره همهش یه توهمه. یه توهم از جنس خواب. از جنس اون موجودات خاکستری که در ۳ ثانیهی آخر بیداری تو صورتت فوت میکنن. بعد عمیق که میشن آدمو به گریه میندازن... همون موجودات خاکستری که هیچوقت، وقتی که دستات رو میکشن تا ببرنت، بهشون التماس نمیکنی؛ اما وقتی بیدار میشی بهشون فحش میدی... □ میخوابم. داپلیکِیت میشم. بیدار میشم. زنگ میزنم به همهی کسایی که حدس میزنم قبلاً داپلیکِت شدن. همهشون میگن که طبیعیه، اما هیچکدوم کسی رو نمیشناسن که قبلاً تو خواب داپلیکِت شده باشه. براشون تعریف میکنم که خودم رو از رو به رو دیدم و وقتی پریدم تو بغل خودم، تونستم در آن واحد حس ِ دو تا بغل کردن رو داشته باشم. همهشون لبخند میزنن و سعی میکنن جلوی خمیازههاشون رو بگیرن... سعی میکنم بهروی خودم نیارم. این اوج همزادپنداری نیست. یه حرکت اوپوزوسیون مذهبی هم نیست. صرفاً دلم تنگ میشه. «دونت یو اِوِر دیریم آف اِسکِیپینگ...» □ □ □ «متأسفم. نه دلم مییاد اِنـِمی حسابت کنم، نه دلم مییاد برام تول باشی. واقعاً متأسفم. میدونم از این بدتر نمیشه!»... مترسک یه قربانیه. من باور نمیکنم اما میبینم. حتی وقتی در اوج مستی تمام مزرعه رو با محتویش آتیشش میزنیم تا گرم شیم. حتی وقتی، فقط، جیغهاش هم گرمم نمیکنه. حتی وقتی از روی بیحسی نمیتونم بفهمم که باید فوتش کنم یا تف کنم تو صورتش. اوه خدای من، تو هم مستی... مترسک دیگه بزرگ شده؛ دیگه میتونه پاییز که میشه تا بهار سال آینده یه تسبیح بگیره دستش و اینپا اونپا کنه. مترسک خیلی بزرگ شده؛ اونقدر که وقتی میگی «اون یه قربانیه!» ترجیح میدم بخندم. «مترسک احمق!»... □ □ □ یادته میگفتم باید جمعهها رو از تقویم حذف کرد؟ یادته یه بار با هم نشستیم همهی جمعههای تقویم رو کندیم و باش موشک ساختیم؟ یادته قرار بود پولامون رو جمع کنیم و بریم یه جزیرهای که توش جمعه نباشه؟ یادته همیشه میترسیدیم چهارشنبهها و جمعهها اُورلَپ داشته باشن... امروز جمعهست. اینو نه به حساب رحمت بیپایان پروردگار میشه گذاشت نه به حساب پیشپرداخت عذابهای بهشتی. امروز صرفاً یه جمعهست و تنها دلخوشی من اینه که اونجایی که تو هستی هم جمعهست؛ مستقل از اینکه در شش روز گذشته گناه کرده باشی یا نه... |
9:06 PM |