Fatigue for a while, Shriek for a mess | |
|
پرت میشم عقب. عقبتر. عقبِ عقبتر. حیف که تو همیشه تهِ دره منتظرم میمونی. حیف که من چترنجات دارم...
□ میشینم لب دره و پاهامو تکون میدم. هرازگاهی هم تا سه میشمارم تا شب شه... □ اوه عزیزم، اینو که دیگه استثنائاً همه میدونن. نباید زیاد عجله کرد، هم تو بهشت صندلی زیاد هست هم تو جهنم؛ بهتره از پاهامون خوب استفاده کنیم... □ □ □ نوستالژیهای بچگی الزاماً بچهگانه نیستن؛ چه سبز، چه آبی. وقتی فلشبک میخوره و میخوره و میخوره، صرفاً باید دنبال یک بانِساِستِیج گشت تا با یه ارادهی مضاعف یه شروع جدید آغاز شه. همه میدونن که قهرمانیها هم تمومی دارن؛ چه پرایوت باشن، چه پابلیکدامِین. نوستالژیها هم - که نه موروثیاند، نه منقول، نه واگیردار – باید یه روزی همه با هم تموم شن. یه روزی مثل امشب یا فردا شب. اما باید الزاماً قبل از اینکه ورژن پلاستیکیمون بیاد تو بازار، یه دستِ دیگه هم ببَریم. یه دست انانیموس؛ یه دست وارمآپ؛ یه دست محض خنده، با حفظ حقوق متقابل... لودگی که میگن، لزومی نداره متقابل باشه... □ □ □ اوایل فکر میکردم که یکی باید توهم رو خودکشیش کنه... اما الآن دارم کمکم به این نتیجه میرسم که، برای تمدنگریزی، بقای تمدن لازمه... شاید یه بهونه برای خندیدن به همهی اونایی که رو اعصاب میرن؛ شاید یه توجیه برای همهی کارایی که میکنیم؛ شاید یه تعویق سادهلوحانه برای همهی سوئیسایدهایی که نمیکنیم... |
9:05 PM |