SIGSEGV | |
|
تو هیچوقت نمیروی. یک حماسه (هر چهقدر هم تینیسایز باشد) نمیتواند آخرش (مثل مینیمالهای دوستداشتنی) به خواننده واگذار شود...
یک حماسهی کوچک امّا، دوستانه اگر قهرمانش را دوم شخص صدا کنیم، میتواند در خلاء تمام شود. آنوقت تو میمانی و تِرکبَکهای دوستانهات و سوتهایی که در خلاء میزنیم... باید بگردیم دنبال دزد، کسی که لای تقویم جا میشود ولی توی جیب جا نمیشود. دافبازی وقتی اجتنابپذیر میشود که خواب ِ حماسه ببینی ولی قبل از اینکه بیدار شوی، مزهی دهنت عوض شود... □ □ □ ته قبرستون، ته اون کوچهی ترسناک گریهدار یه قبرستون میسازیم. لعنت بر پدر مادر کسی که توش تُف کنه. لعنت بر همهی کلاغهای خود ترسناکبین. لعنت بر همهی مترسکهای ترسو. تُف... مزرعه را میبندیم به ناف فربهترین گاو در دسترس، بعد آنقدر میزنیمش تا یا همهی علفهایی که خورده را بالا بیاورد یا بدود یا فحش بدهد. لعنت بر همهی گاوهای نقنقو. لعنت بر همهی ایام تعطیل به استثنای زمستانها... مزرعه همهی میوههایش علف هرز است. حتی گندمهایش هم هرزهاند. کار یک نفر و دو نفر و یک تُف و دو تُف نیست، این وسط یا یکی اول گریه کرده و بعد نفرین کرده، یا اول نفرین کرده و بعد گریهش گرفته... □ □ □ شده جریان اون مرغه که روزی سه تا تخم میذاشت. بعد یه روز سر شرط صاحبش چهارتا تخم گذاشت و روز بعدش چون خیلی عاشق صاحبش بود، پنجتا تخم گذاشت ولی چون نتونست دیگه شیشتا تخم بذاره، سرشو بریدن و باش اُملت دُرُس کردن... پ.ن. دیدی اینوسط چهقد راحت یه «دوازدهم شهریور ماه»ِ دیگه هم گم شد؟ دیدی دوازدهم شهریور به میلادی میشه غروب شنبه، پنجم آگوست... |
7:09 PM |