Candy's version, beta for a life | |
|
گم میشیم.
من و تو. من و تو بدون ما. من با تو. من. تو. من. تو. نمیفهمی دیگه! نمیفهمی. تو اصلاً تا حالا فکر کردی که من ِ من با من ِ تو با من ِ ما خیلی فرق داره؟ حیف که دوست دارم وگرنه میگفتم «گوشی رو بده بزرگترت»... □ گم میشیم. قبل از دیسچوریت شدن و نِیل به افتخار درونی... مزرعهی آلبالو، مزرعهی پرتقال، مزرعهی کیوی، مزرعهی توتفرنگی مزرعهی چاغالهبادوم، مزرعهی گوجهسبز، مزرعهی موز، مزرعهی گلابی. کلی مزرعهی پررنگ و اترکتیو که میشه در عین حال اغواکننده هم صداشون زد. من یه کلاه شاد میبندم به کمرم و میدوم نصف میوهها رو گاز میزنم. بعد که صاحابش اومد در میرم و نفرینهاش رو به حساب مهربونیش میذارم... سعی کن برای یکبار هم که شده، به روی خودت بیاری که میدونی که کلاغها نه کف دستشون صافه که نون به تنور بچسبونن نه بلدن گندم له کنن و باش حلوا بپزن... مزرعهی گندم، مزرعهی ماش، مزرعهی عدس، مزرعهی جو... متمدن شدیم که چی؟ بازم بکاریم و بخوریم؟ □ □ □ خیلی وقته هر موقع بارون مییاد، یاد چترفروش دورهگرد میافتم. پیرمرد بامزهای بود، خودش هیچوقت چتراشو باز نمیکرد و همیشه بعد از هر بارون، سرما میخورد. اوایل فکر میکردم عاشق بارون بوده؛ اما بعدها فهمیدم میترسیده چتراش سوراخ شه. یادمه بهم گفته بود که از بقیهی چترفروشا شنیده که کسی یه چتر سوراخ رو دوست نداره... هیچوقت روزی رو که یکی از چتراشو سوراخ براش پس آوُردن یادم نمیره. اولش ناراحت بود اما وقتی که بارون اومد برای اولینبار یه چتر بالا سرش گرفت. انگشتش رو کرده بود تو سوراخه و مثل عاشقا زیر بارون میخندید. هی دست میکشید رو کلاهش و به محض اینکه میدید خیس نشده، صدای خندهاش رو بلندتر میکرد... یادمه آخرین باری که از پنجره دیدمش زیر برف داشت میخندید. از بالا فقط انگشتش معلوم بود که از زور سرما کبود شده بود. صدای خندهاش با سرفه قاطی شده بود ولی هنوز تهمایهی خوشحالی رو داشت... فرداش نزدیک دریاچهی یخزده، جسدش رو پیدا کردن. یه عالمه اسکلت ِ چتر ِسوخته دور و برش بود. و یه چتر خیس که انگشتش توش گیر کرده بود... چتره رو هنوز دارم. روی سوراخش تار عنکبوت بسته. و هیچ نشانهای از خشونت روش دیده نمیشه... |
8:54 PM |