Rather be looking at someone else?! | |
|
یه جایی تو یه کتابی خوندم، قهرمانه وقتی همهی پولاشو باخت، حتی ساعت جیبی یادگاری پدرش رو، رفت نزدیک اسکله و تمام چیزهای با ارزش پدرش رو پرت کرد تو دریا. حتی خودش رو...
همهی پولامو میبازم. رابرت محکمتر پک میزنه. یه بار بهم گفت که پدرش یادش نمییاد. فقط از مادربزرگش شنیده بوده که پدرش یه ماهیگیر پیر بوده که دوست داشته رابرت ناخدا بشه. به رابرت قول داده بودم اگه برنده شم با هم برین وسط دریا. یه ماه تمام رابرت پارو بزنه و من براش فال ورق بگیرم... ساعت جیبی پدر رابرتو بهش پس میدم. میندازدش زمین و با پا لهش میکنه. بعد بهم میگه که پدرش همیشه از ساعت متنفر بوده و این ساعته رو یه روز بارونی از تو خیابون پیدا کرده. ته موندههای ساعت رو با پام میریزم تو جوب... |
3:12 AM |