† †
. Email: he [at] horm
. RSS: atom
. Powered By: Blogger
undone



شده‌ام همان پیرمردی که روی نیمکت ایستگاه راه‌آهن نشسته بود و تصمیم می‌گرفت. همان پیرمردی که صبح که توی ایستگاه جسدش را پیدا کردند، ساعتش را گاز زده بود...
نوک‌تیز‌ترین کفش‌هایم را می‌پوشم؛ شارپ، تایت، اسکیپ. ظهر می‌شود؛ خسته می‌شوم؛ شارپ. راه می‌روم؛ خیس می‌شوم؛ تایت. باران می‌بارد؛ خیس می‌شوم؛ اسکیپ. بعد دوتایی تا صبح راه می‌رویم...
یادم بنداز به قله که رسیدیم، برگردیم. یادت می‌اندازم، هوا که تاریک شد برگردیم. پس کی لب‌خند بزنه؟

□ □ □

عجوزه توی بطری شیشه‌ای‌اش فرو می‌رود. چوب پنبه را سرجایش محکم می‌کند و به ته بطری ضربه می‌زند...
عجوزه آرزو می‌کند، اولین ماهی‌ای که دید، لب‌هایش را ببوسد تا او دوباره جوان شود...
بی‌چاره نمی‌داند این روزها، همه‌ی فاضلاب‌های شهر روی اسکرین سیور رفته‌اند...

□ □ □

تمام شب را، توی شهر می‌گردم. تمام شهر را توی شب می‌گردم. باورم می‌شود شهر سورئال است. باورم می‌شود، شب‌ها، شهر، پر از شب می‌شود...
همه‌ی «تو»های شهر، توی یک کوچه جمع می‌شوند. «من» می‌شوم یکی از همان گربه‌های ولگرد. تو گریه می‌کنی. من آشغال‌ها را به هم می‌ریزم؛ کثیف‌ترین گربه‌یِ من ِ شهر هنوز هم بلد است خودش را به گرسنگی بزند...
یکی از تو ها نگاه می‌کند، می‌خندد، بوی گیتاربرقی می‌دهد؛ آن قدر می‌ترسم که باورم می‌شود همه‌ی توها، من نیستم. باورم می‌شود، تف نکرده‌ام. باورم می‌شود، همه‌ی توهای شهر به من زل زده اند. نوبت من است که مینی‌مالیستی‌ام را بریزم توی جوب...
آخرش ولی نه من می‌میرم، نه تو. نه هیچ‌یک از دلقک‌های سیرک مرکز شهر که تو به آن‌ها خندیده‌ای، نه هیچ‌یک از رقاصه‌های ولگرد شهر که من با آن‌ها رقصیده‌ام...


Aidin, somehow, is a real legal guy, and nothing more, and nothing less.