Turn-onz of the eaten frog | |
|
من میشم از این کیشیشای دودرهباز؛ توام هی بگو «آی لاو دِ وی یو رَن اَوت آو مای لایف». بعد که از در اومدم تو، تو اول اعتراف کن بعدش که تموم شد من با ترحم میگم «جیزز سِیوز»...
□ □ □ کشیش از در سمت راست وارد میشود. سایه روشن قهوهای صحنه، تأثیر بازتاب ردای قهوهای او است. مگس سمجی روی تهریش کشیش مینشیند ولی با ضربهی ناگهانی او روی زمین میافتد. گوشهی تهریش خاکستری کشیش، سبز میشود. نور به سبز بر میگردد. صدای جیغ از دور به گوش میرسد. دو مرد ژندهپوش در حالی که زنی سرخپوش با موهای بلند را گرفتهاند، از در رو به رو وارد میشوند. با اشارهی کشیش، دو مرد، زن را رها میکنند. زن روی زمین میافتد و مگس چرخی میزند. نور به قرمز برمیگردد. کشیش به طرف فاحشه گام برمیدارد. فاحشه که روی زمین مچاله شده است، با نالهی خفیفی روی ردای کشیش تف می کند. لکهی قرمز تف روی ردای قهوهای محو میشود. کشیش روی زانوانش مینشیند و زن را در آغوش میگیرد. زن پایین ردای کشیش را گاز میزند. کشیش به سقف زل میزند و چشمانش را میبندد. نور سفید از سقف میتابد. فاحشه جیغ میزند. کشیش هم. □ □ □ وقتی من رسیدم، دیگه خیلی دیر شده بود. از دهنش یه عالمه خون میاومد. دستمو که گذاشتم رو دهنش، دیدم گردنبندش عکس یه مترسکه که به صلیب کشیدنش. تنها کاری که تونستم برای نجاتش انجام بدم اینبود که گردنبندشو انداختم تو آتیش. مطمئن بودم نمیبخشدم. وقتی خواستم برگردم، دیگه خیلی دیر شده بود. صلیبه کامل تو آتیش سوخته بود و از دهن مترسکه هم داشت خون میاومد. تنها کاری که تونستم براش بکنم این بود که ولش کردم به حال خودش. برام مهم نبود که میبخشدم یا نه. |
9:03 PM |