† †
. Email: he [at] horm
. RSS: atom
. Powered By: Blogger
Pyxidium : The keen rubbers of a requiem



ظهر امروز فکر کنم. نمی‌دونم. یه ظهر ولی، یه ظهر آمریکایی، با یه ناشر بیوه‌ی آمریکایی. قرار بود بهش همه‌ی اوردوز همه‌ی خواب‌های نکرده‌ام رو بدم…
بعد نیومد. یعنی خیلی هم قرار نبود بیاد. اما من فکر کرده‌ام چون بیوه‌ست حتماً می‌یاد. یادم نبود، این‌جا، هنوز آمریکاس…
بعدش. بعدظهر شده بود. من فکر می‌کردم خیلی بده که آدم وسط یه کویر آمریکایی زیر یه سایه‌ی یه کاکتوس منتظر باشه. بعدش فهمیدم دارم به خودم می‌قبولونم حتماً از داستان‌هام خوشش نیومده…
حالا که فکر می‌کنم، می‌بینم بهتره تعطیلات رسمی آمریکایی‌ا رو حفظ کنم. بیوه‌های سیاه پوست، روز استقلال از سفیدها دوری می‌کنن. حتی اگه طرف آمریکایی نباشه. حتی اگه طرف، خودش هم مستقل نباشه …

□ □ □

- آهان.
- چی؟
- هیچ‌چی. گفتم آهان.
- برا چی؟
- همین جوری.
- همین جوری که نمی‌گن آهان که!
- آخه فک کردم داری می‌ری.
- خب دارم می‌رم دیگه.
- آهان.

□ □ □

رو شیشه‌ی بخار گرفته‌ی پنجره،
تو زمستون،
خیلی راحت می‌شه نوشت.
می‌شه حتی یه وبلاگ نوشت.
می‌شه بعد از این‌که نوشتیش با تمام امید و علاقه نازش کنی تا محو شه.
می‌شه حتی عکس یه کف دست هم روش انداخت. یا یه دون نقطه پرانتز کشید.
می‌شه باش یه شب تا صبح توهم زد.
خوبیش اینه که بارون همیشه اون ور پنجره می‌باره...

اما تو تابستون،
فقط آدم قرمز می‌شه. هر چی روش بنویسی، هی چرب‌تر و چرب‌تر می‌شه.
بارون هم که نمی‌باره.
اگرم بباره، اون‌ور پنجره می‌باره...


Aidin, somehow, is a real legal guy, and nothing more, and nothing less.