a mass, a far, a party | |
|
لای این پنجرهها
یک روز، من... یک من، یک روز، ... شب. بعد غروب، بعد همهی تشویشهای احمقانهام، بعد بخشش، بعد همهی مردم مردمنمای شهر، بدون تو، شب، پشت پنجره... باد میآید. من، یادم هست که همیشه از پشت همین پنجرهها بود که یکبار خندیدم. بعد غروب، بعد همهی ترانههای زمستانی مهگرفته، بعد صدای گاز زده شدن پنجره با موج؛ از موج؛ تا موج... حتی از پشت یکی از همین پنجره ها بود که یکبار باران آمد. خوانده بودم که شبهایی که من خوابهای رکیک میبینم، پنجره ترک بر میدارد. خواب من هیچوقت اما، هیچ چیز جز توبههای روزانهام نداشت. و خدایی که پشت پنجرهی همهی خوابهای من، لبخند زده است. |
4:34 PM |