DoggyStyle, the brown side of my hallucinations | |
|
حماقت که بد نیست بچه! فقط داد نزن. فقط قبل از تف کردن اول سمت چپ رو نگا کن، بعد سمت راست، بعد به بغلدستیت بگو که از بچگی دوست داشتی یا یه آدم برفی داشته باشی که با دیدنت مث سگ آب شه یا خودت یه آدم برفی باشی که تابستونا سرما بخوره و زمستونا مث سگ خاطرات سرماخوردگیشو تایپ کنه. اما قول بده که وقتی سکسکهات گرفت، نق نزنی که سرت کلاه رفته. هی بچه! این مرحله رو همه باید طی کنن، حتی اونایی که رژیم دارن و فکر میکنن دیکتاتورها، واجبالکلونترین سگای خدمتگزار دنیان...
میبینی؟ یک زندگی سگی، در مقیاس زمان. بعد امید. بعد بوی سگ... بعد تو. بعد من. بعد دویدن. یه دویدن زیاد. در مقیاس زمان. بعد امید. بعد خاطره. بعد بوی سگ... بعد دو هفته تعطیلات. ناهار: گوشت سگ با سس مخصوص سگ. بعد من. بعد یه غروب سهشنبهی پر از باد. بعد یه شب سهشنبهی شلوغ. بعد یه خواب سگی با شکم خالی. صبحانه باید با بوی سگ در رختخواب صرف شود... بهت که گفتهام، جدی نگرفتن یک زندگی سگی تا وقتی خوبه که بوی سگ ندی. وقتی بوی سگ دادی، یا باید بری مواظب گوسفندات باشی یا باید سرما بخوری و صدای مرغ و خروس درآری تا لو نری. میدونی، سگا وقتی سرما میخورن یه دستشونو میذارن زیر سرشون. بعد بسته به عمق خاطراتشون یا پوزهشونو میخارونن یا سعی میکنن سگک قلادهشونو شلتر کنن. بعد چشماشونو میبندن و فقط به ساعت زل میزنن. هر سگی میدونه که ساعت، چندشآورترین «د براون ساید آف»ِ یه زندگی سگی میتونه باشه. اونایی که تجربهشون بیشتره، توهم میزنن که روی هر کدوم از عقربهها یه سگ نشسته. توهم میزنن که سگا منتظرن تا ساعت سه و هیجده دقیقه بشه و یه داگاستایل بزنن تو رگ. توهم میزنن که خودشون جای ثانیهشمارن. و خدا یه جور باتری خورشیدی که شبا اضافهکاری میکنه. اما جوونترها صرفاً یه ساعت شنی تصور میکنن که ترک خورده و شنهاش داره میریزه بیرون. یه ساعت شنی تمومشدنی که شنهاش دارن میریزن بیرون... |
7:13 PM |