Hibernate once, resume many | |
|
همیشه، یک من، یک رفتن، یک «خیلی سخت نیست» به اضافهی یک جرأت لحظهای، یک چیزی که مثل خوره مغز را پوک میکند، یک دلتنگی زیاد، یک «همهشون»، یک فحش، یک خدا، یک پشیمانی، یک کمی هم بقیه چیزها...
همهی اینها را میچینم دور هم. گرد. کاملاً گرد. با گ دستهدار. با یه نیمفاصله. بعد یه تلنگر میزنم به همیشه. میچرخه. یه سری چیزا ازش پرت میشه بیرون. من یک بلاگر باقی میمونم... □ □ □ - میخوام برم - باشه - بازم بیا - دیگه کمتر مییام... - میخواستم صبر کنم یه موقعی برات بنویسم که حالم بهتر شده باشه. دیدم داره میشه... - رفتی؟ - نه، هنوز نه... - مرسی که نمیری - خداحافظ □ □ □ یه رنگ جدید. که بهش بیاد. که منم ازش خوشم بیاد. که تو نظری راجع بهش نداشته باشی. بعد من گند بزنمم توش. بعد تو بفهمی. بعد من همهی تلاشمو بکنم که اکیداً اثبات کنم گند نزدم. بعد تو بیخیال شی. بعد آخرش رمانتیک بشه. بعد یه قطره ازشم بریزیم تو چایی... من چایی میخورم. درو که باز میکنی بارون مییاد تو. خوشبهحالت که چترت سوراخ نیست. خوشبهحالم که لیوانم سوراخ نیست... سیاه میشی. حتی زیر رعد و برق. حتی زیر همهی آلبومهات. حتی زیر نگاه محقرانهی مترسک مصلوب مزرعه. سیاه میشی. یه چیزی مثل همیشه. یه چیزی مثل موقعهایی که لیوانو از دستم میگیری و روم پتو میکشی. یه شب به خیر ساده... |
9:42 PM |