† †
. Email: he [at] horm
. RSS: atom
. Powered By: Blogger
Ambrosia, The wise



یک آن شاد می‌شوم. بر می‌گردم می‌بینم آن پشت‌مشت‌ها یکی دارد پشت پنجره‌ی اتاق من باران می‌بارد. عطرهای غم‌انگیزم را بو می‌کنم. آن وسط دنبال بوی باران می‌گردم. همان یک نفر عرق می‌کند. من شادتر می‌شوم. آن‌قدر شاد که تکراری. خالی شیشه‌ی عطرم را با باران پر می‌کنم. بعد می‌ریزمش توی دریا. دریا می‌خندد. دریای احمق تکراری خوش‌بو. دریای شاد. دریای روزهای گرم تکراری. دریای غم‌انگیز. یک نفر آن پشت‌مشت‌ها دریا...


Aidin, somehow, is a real legal guy, and nothing more, and nothing less.