Anti Chain | |
|
گربهه خودشو رو چمنا میمالونه و چرت میزنه. شب که میشه پنجره رو چنگ میزنه و هی میگه من خیلی شادم. نصف شب گریه میکنه و تصمیم میگیره تا صبح بیشتر زنده نمونه. صبح ولی از بس گشنهاش میشه چمنا رو گاز میزنه. اونقدر گاز میزنه تا دماغش خون مییاد...
من خوندماغ میشم. هیچ کار بدی هم نکردم. فقط خدا دلش خواست وقتی که خوابم با مشت بکوبونه تو دماغم. مامانم میگفت خدا بچههای دروغگو رو میبره جهنم. من فکر میکردم آدما دیگه تو جهنم خون دماغ نمیشن. نمیدونستم آدما تو جهنم اول گربه میشن بعد از دماغشون خون مییاد. اما اون میدونست. همونی که یه روز شال آبیشو داد بهم. حتماً تو دلش داشت میگفت خوب نیست کسی منو با یه دماغ خونی ببینه... آخرین باری که خوندماغ شدم یادمه. نه شال با خودم برده بودم، نه گربهای چیزی اون طرفا بود. از خواب که پریدم تمام تختم خونی بود. خندهام گرفته بود. پریدم اون شال آبیه رو پیدا کنم، دیدم بوش رفته... |
4:06 PM |