after signing in | |
|
مدادرنگیهایم را دور حوض میچینم؛ با فواصل مساوی و کاملاً مرتب. پاچهی شلوارم را میزنم بالا؛ سه وجب. بعد میروم توی حوض؛ طوری که پایین شلوارم هم خیس بشود...
همهاش احمقانه است. همهاش احمقانه بوده است. همیشه یک پردهی آفنددکننده جلوی پنجره بوده است. یک نمایشنامهی سه پردهای با فواصل مساوی. یک نمایشنامه که در آن همهی بازیگران یا نقاشاند یا پاچهی شلوارشان خیس است... نمایشنامه تمام میشود. بازیگرانی که نقاش بودهاند، دو به دو به هم اساماس میزنند؛ بعد میروند دست و صورتشان را میشویند. بازیگرانی که پاچهی شلوارشان خیس بوده است، میروند دوش میگیرند؛ بعد قوهی تخیلشان را به کار میاندازد تا نقاشی یک حوض با سه وجب آب را بکشند... |
3:28 AM |