† †
. Email: he [at] horm
. RSS: atom
. Powered By: Blogger
The pissful life



اوایل که تازه فهمیده بودم به این موجوداتی که من نمی‌تونم زندگی‌شون‌و درک کنم می‌گن «خرده بورژوا»، خیلی راحت‌تر درکشون می‌کردم. اما الان که جنگ هم تموم شده، همه‌چی فرق کرده. دیگه نه اونا خرده بورژوان، نه من کسی‌ام که به زندگی اونا فکر کنم. داره کم کم باورم می‌شه که منم یه هیرو ام. یه هیرو که دلش برا جنگ تنگ شده. یه هیرو که آخرشم کسی نفهمید تو جنگ چند تا خرده بورژوا کشته. یه هیرو که دیگه از بچه‌دزدهای گونی به دست نمی‌ترسه. یه هیرو که نصف عمرش دستش رو آلت‌ـ‌تب بوده...
صدای پیانو می‌یاد. جمعه‌ها غروب که می‌شه همیشه یکی تو اتاقم پیانو می‌زنه. حتی اگه من خودمم نباشم. حتی اگه پنجره رو باز کنم و چهار ساعت بشینم پشت کامپیوترم. هی می‌زنه و می‌زنه. بدون این‌که بپرسم «چرا؟». بدون این‌که بپرسه «کافیه؟». می‌دونه که نمی‌پرسم چرا. می‌دونم که نمی‌پرسه کافیه. همیشه یه الئونورای آفنددکننده‌ تو اتاق پیانو می‌زنه. جمعه‌ها الئونورا پیانو می‌زنه. جمعه‌ها روز الئونورای منه که بیاد و برام پیانو بزنه و بره؛ بدون این‌که بپرسه کافیه، برام پیانو بزنه. بدون این‌که بپرسه «دو یو تراست می؟»...
الئونورا می‌دونه من بعد از جنگ یه خرده بورژوا شدم. من‌م می‌دونم که الئونورا هیچ‌وقت یه پیانیست مشهور نمی‌شه. الئونورا هیچ‌وقت بلاگم و نمی‌خونه. الئورنورا وقتی پیانوش‌و نمی‌یاره، نکبت می‌شه. الئونورا بعضی وقتا به درد لای جرز می‌خوره. دقیقاً همون وقتایی که من حس خوداترکتیوبینی‌م گل می‌کنه و اون داون می‌شه. دقیقاً وقتایی که من داون می‌شم و اون فقط پیانو می‌زنه...
شاید خرده بورژواها خودشونم هیچ‌وقت نمی‌فهمن که خرده بور‌ژوان. شاید پذیرشش براشون راحت باشه. شاید اونا هم بتونن پیانو یا چنگ بزنن. شاید اونا هم تو جنگ آدم کشته باشن. شاید اونا هم حس خودهیروبینی‌شون بعضی وقتا گل کنه. شاید اونا هم بای‌کاراکتر باشن و از جمعه‌ها بترسن. شاید... شاید... شاید... اما هر چی‌م باشه، اونا خرده بورژوان. یه جور خرده‌بورژوای متفاوت...


Aidin, somehow, is a real legal guy, and nothing more, and nothing less.