another redistribution of a final cut under GPL | |
|
شانسی که من داشتم، در تمام عمرم نه یک بار پدرم آرزو کرد که من یه کابوی تنها تو یه کویر وحشی بشم نه خودم عرضهشو داشتم که یه کابوی تنها تو یه کویر وحشی بشم. برا همین تا آخر عمرم تو کف یه هفتتیر مشکی براق موندم. یه هفتتیر قوی و محکم که وقتی با کفِ دست، جاتیریش و میچرخونی صدا بده و لولهاش، حتی بعد از سه ماه شلیک نکردن، همچنان بوی باروت بده...
یادمه یه شب به بابام گفتم من یه هفتتیر میخوام. یادمه بابام زودتر از اونی که بخواهد خودشو جای من بذاره لبخند زد و باهام راجع به بلوغ و مسائل مربوط بهش صحبت کرد. یادمه سعی کردم حالیش کنم که من دلم یه هفتتیر نابالغ میخواد که هیچوقت داون نشه. یادمه بیچاره درحالیکه عینکشو عقب جلو میکرد و لبخندشو استیـبلتر میکرد گفت که بهتره یه سر به مدرسه و وضعیت تحصیلی من بزنه... بزرگتر که شدم هنوزم خیلی دوس داشتم برای یه بارم که شده با یکی از اون هفتتیرای مشکی مهربون شلیک کنم. حاضر بودم همهچیمو بدم تا فقط یه بار بتونم در کمال آرامش و خونسردی لمسش کنم؛ لیسش بزنم و اونقدر لولهاشو تو دماغم فشار بدم تا همهی بوش بره تو وجودم.. از همون اولم حدس میزدم، اگه درست عمل کنم، بار دومی وجود نخواهد داشت... |
8:57 AM |