Shopworn | |
|
به امید باران که بنشینیم، خدا همینی هم که داریم را ازمان میگیرد. نظرکرده که نیستیم. نه بلدیم زیر باران لاو بترکانیم، نه با شوق تمام از روی پرچین بپریم و پایمان به پرچین گیر کند و بخندیم. شاد که نیستیم. نظرکرده هم نیستیم. خدا همهچیز را قسمت میکند؛ ما هی نق میزنیم. گور بابای ما. گور بابای باران. گور بابای امید. گور بابای هر چی پرچین بلند است. گور بابای همهی چیزهای قسمت کردنی...
باران که میآید اما... یادمان میافتد مرد گاریچی در حسرت مرگ، مرده است. خدا هم اگر نق بزند، ما لبخند میزنیم. کفر، فقط اولش سخت است، مثل گاری سواری... بعد کفشهایمان که صدادار میشود، وارم- آپ راه میاندازیم. با در و دیوار، توهم میزنیم و شطرنج بازی میکنیم. یه نفره، دو نفره، گروهی، امدادی، آقایان، مخصوص ورودیهای جدید. این وسط همهی دوپاهای خوداترکتیوبین به تأویل فکر میکنند. و این که گاهی کفر، یک کمش خوب است. وحی میشود فقط بپا آلوده نشی. خدا که نق نمیزند... روشنفکری هم عالمی دارد. گور بابای نق زدن. همیشه اپوزوسیون خوب است. گور بابای مثلاً سکس. اما ما همچنان امیدواریم. ما همچنان امیدواریم که اترکشن ما کار دستمان بدهد. چه به شکل گاری، چه به شکل اسب، چه به شکل گاریچی، چه به شکل خود مرگ. همیشه سفید بازی میکنیم. حتی زیر باران. با زوم اپتیک. درب آسانسور بسته میشود و ما در یک اتاقک دو در دو، یک تختخواب سه طبقه جا میدهیم. زمین و زمان فیدبک میشوند. کسی در گوشمان میگوید، داری آلوده میشی. لبخند میزنیم و در پاسخ فید میشویم. باورش میشود که قصد ما نق زدن نبوده است... رسپانسیبلیتیاش. رسپانسیبلیتیمان. گور بابای هر چه رسپانسیبلیتی است با ما. انکار را برای همین مواقع ساختهاند. کف دستمان را بو میکنیم. مزهی فرنچکیس میدهد. گور بابای هر چه فرنچ کیس است. انکار را برای همین مواقع ساختهاند. ما که نه بخیلیم نه هوی. افسانهها را هم که قبلاً اختراع کردهاند. توهم دود میکنیم و روی بلندترین تپهی شهر نیمهمتمدن محل سکونتمان، غروب را تماشا میکنیم. چشمهایمان را میبندیم و همهی زندگیمان مثل یک نوار ضبط شده از جلوی چشمانمان میگذرد. با استرس روی همه و هایلایت غروب. گور بابای هر چه رسپانسیبلیتی است... یادمان میآید امید داشتیم. یادمان میآید قرار بود بعد از خواندن کامل آرشیوش، زیر باران قدم بزنیم. یادمان میآید کسی که اسمش تو هیچ آدرسبوکی نیست، دارد گریه میکند. یادمان میآید قبلاً هم گریه کرده بود. یادمان میآید این ما بودیم که همیشه یادمان میآمده. یادمان میآید الآن بهترین موقع برای نق زدن است. قسم میخوریم و توی دلمان فحش میدهیم. همهچیز له میشود و عصارهاش روی زمین پخش میشود. لبخند میزنیم. تف. لبخند میزنیم. به درک. یادمان میآید که این همیشه ما بودیم. خود ما. یادمان میآید آینده صرفاً وهلهای برای به یاد آوردن گذشته. امیدوار میشویم. گور بابای مرگ. شعار میدهیم. یادمان میآید ما روشن فکر بودهایم. روشنفکرها نق نمیزنند. نقهایشان را در قالب شعار میزنند. روشنفکرها نق نمیزنند... ما دیگر توهم نمیزنیم. عمل هم نمیکنیم. هیچچیز هم یادمان نمیآید. جک هم بلد نیستیم. هرچه بلدیم، سکسی است. لبخند دلبرانه هم بلد نیستیم. هرچه بلدیم، سکسی است. مطمئنیم قبلاً اختراع شده است. این همیشه ما بودهایم که فحش میدادیم و توی دلمان قسم میخوردیم. خود ما. خدا مرام میگذارد. حلالزاده است. برف میبارد. کافر شدهایم رفت... خدا شهر میآفریند. ما در شهر زندگی میکنیم. ما ادیکتد میشویم. به شهر، به زندگی، به ما، به خدا. خدا فکر میکند جک میگوییم. مطمئنیم که سکسی نیست. خدا اما، هر چه را که بخواهد، به سکس تایپکست میکند. بخیل که نیستیم. هوی هم نیستیم. خدا زیر شهر خط میکشد. ما بالا را نگاه میکنیم. غروب میشود. به طرز ناشیانهای یادمان میآید، همیشه توهمی برای بودن هست... امیدوار میشویم. خدا هم... |
2:18 AM |