† †
. Email: he [at] horm
. RSS: atom
. Powered By: Blogger
Twenty one



موش کور در حالی‌که شمع‌و فوت می‌کرد گفت:
« چراغا رو هم خاموش کن...»
بعد رو ساعتش دست کشید و لبخند زد. می‌دونست همیشه یه چیزی برای رو اعصاب رفتن وجود داره...

موش کور خندید و بلند بلند خوابش برد...

موش کور خواب دید یه جاییه که هیچ‌چی رو اعصابش نیست. وقتی بیدار شد دید مرده...


Aidin, somehow, is a real legal guy, and nothing more, and nothing less.