inflexible and alone | |
|
دو لوی خشت، سرباز پیک رو از بین دستهی کارتهاش انتخاب کرد. چشماش و بست و دوباره فکر کرد. با اینکه در طول هفتهی گذشته بیشتر از بیست بار متن دیالوگش رو مرور کرده بود اما باز هم میترسید...
میترسید که این بار هم بازنده بشه. چشماشو باز کرد و لبخند زد. اما ناگهان صدای وحشتناکی کل سالن رو دربر گرفت. چیزی شبیه صدای شرشر آینه... پ.ن. و هیچکس نفهمید مسبب صدا، همون کسی که به سمت تاریک صحنه سنگ رو پرتاب کرده بود، دو لوی خشت بوده... |
2:44 AM |