† †
. Email: he [at] horm
. RSS: atom
. Powered By: Blogger
no need to argue, urn-sellers are mooching



چراغ روشنه و من دارم از راست به چپ می‌نویسم. بلند می‌شم و چراغ را خاموش می‌کنم...
آدمک‌های مسنجر سردشون می‌شه. اما اون لبخند می‌زنه و ادامه می‌ده. آدمک لبخند، لب‌هاش رو می‌بنده تا لرزش دندون‌هاش دیده نشه. حس می‌کنم آدمک لبخند طرف من از آدمک لبخند طرف اون بیشتر می‌لرزه...

□ □ □

کوزه‌گر قصه‌ی ما همیشه روز تولدش رو می‌رفت لب دریا. از صبح زود تا آخر شب دراز می‌کشید و سعی می‌کرد به این امیدوار باشه که ابرها حرکت دورانی ندارن...
کوزه‌گر راست دست بود. یعنی قبل از این‌که دست راستش را از دست بده، از اون دست برای ساختن کوزه‌هاش استفاده می‌کرد...
کوزه‌گر همیشه روز تولدش، وقتی به برگشت موج‌ها خیره می‌شد، گریه‌اش می‌گرفت. سعی می‌کرد موقعی که موج‌ها به سمت خشکی می‌اومدن بهشون خیره بشه و باهاشون بلند فریاد بزنه. اون قدر بلند که موقع برگشتنشون عطسه‌اش بگیره و نتونه گریه کنه...
هیچ‌کس دلیل این گریه‌های مبهم کوزه‌گر رو نمی‌فهمید. تا این‌که بعد از مرگش معلوم شد که چرخ کوزه‌گری کوزه‌گر همیشه در جهت عکس عقربه‌های ساعت می‌چرخیده...

□ □ □

خب این کاملاً درسته که خرگوشا اگه تو زمستون نخوابن می‌میرن...
اما اگه بخوابن هم می‌میرن. یه جور مرگ زمستونی. یه جور مرگ زمستونی مخصوص خرگوشا. یه جور مرگ زمستونی مخصوص خرگوشا که فقط خودشوت می‌فهمن... مثل ما که می‌میریم، بعد زنده که می‌شیم فکر می‌کنیم همه‌اش یه خواب بوده...

می‌دونی...
اوایلش که خیلی کوچیک بودم فکر می‌کردم مشکل منه. فکر می‌کردم که خیلی خودخواهم که از زمستون خوشم می‌یاد. فکر می‌کردم من خیلی پستم که به فکر گداهای بیرون نیستم که هر شب تو سرما می‌خوابن...
اما بزرگتر که شدم حس کردم یه چیز جدید داره جور خورشید رو می‌کشه. هرچی بیشتر فکر می‌کردم، بیشتر این فرآیند رو از نزدیک حس می‌کردم. تا این‌که فهمیدم تنها کسی که تو زمستون سردش می‌شه، منم...

دروغ نمی‌گم...


Aidin, somehow, is a real legal guy, and nothing more, and nothing less.