Magna Carta | |
|
پیرمرد گورکن درحالیکه آخرین بیلهای خاک رو روی آخرین سرباز دشمن میریخت، رو به گیتاریست دورهگرد کرد و دیالوگش را گفت.
گیتاریست شروع کرد به خواندن یکی از اشعارش که از روی وصیتنامهی یکی از سربازهای دشمن ساخته بود. وقتی اشکهایش سرازیر شد، پیرمرد، درحالیکه سعی میکرد تمام وزنش را به زمین منتقل کند، گفت: «لطفاً یک ترانهی عاشقانه بخوان...» |
7:22 PM |