Activism and beyond and else and dot | |
|
آرام باشید...
همه چیز دارد ناگهان یادم میرود. شاید چون دیروقت است و من هنوز خوابم. میپرم... نقطه. بخوانید: «نقطه، نقطه» بخوانید: «نقطه، ویرگول، نقطه» بخوانید: «نقطه، ویرگول، ویرگول، ویرگول، نقطه» ... آرامتر، مگر نمیبینید شازده کوچولو خوابیده است؟ فلاشهای مداوم آبی و نارنجی روی پردهی سیاه... ناقوس بزرگ دوازده بار مینوازد، شازده کوچولو شالش را محکمتر میبندد. اطراف را نیم نگاهی میاندازد، و مصممتر افکار ماتریالیستانهاش را افشا میکند... هنوز یادم هست همیشه اصرار داشت به روی خودش نیاورد که دوست دارد به روی خودش نیاورد که عاشق شده است... احمق نشوید و به خواندنتان ادامه دهید... شازده کوچولوی من، مفهوم انکار ناپذیری است از بازتاب پوچیهای گسترش نیافتهام که اثبات میشود با برهان خلف اثبات نمیشود... هنوز هم پاییز که میشود هر روز پشت دیوار خانهمان عکس سیارهی خودش را میکشد و دو گل رز نابالغ - که یکیاش همیشه به آن بلندتره تکیه داده است - بعد انگشت اشارهاش را میکشد و استغاثههای زمستانیاش را القاء می کند... همان موقع است که کمکم صدای دورشدنش ضمیمه میشود... شالاپ... شالاپ... شالاپ... اجتماع سیری ناپذیری از دو نقطه پرانتز بسته های چسبناک که روز به روز به نارنجی بالغ متمایل میشوند و ماهیچههای تحتانی فک جلویشان آویزانتر میشود... صادقانه اقرار میکنم که بیشتر از دو اتقلاب سپری شد تا به این نتیجه رسیدم که من آنقدر احمق بودم که نفهمیدم منظورش از این همه عشوهگریهای ناشیانه استتار حماقتش نیست... ... عاشقانهتر است اگر اسمش را همان عشوهگری ناشیانه بگذاریم... بیائید این بار هم با هم عاشقانه بخوانیم و با چشمهای بستهمان به سهم قناعت پوچ خود شاکر باشیم... استثنائاً اینبار لبخند بزنید، فرهیختگی متقابلتان مهمان من... آرام باشید... همه چیز دارد یادم میآید. شاید چون تازه سر شب است و من هنوز بیدارم. دراز میکشم و سلانه سلانه پلکهایم از تخت آویران میشود... نقطه. |
1:58 AM |