Or-dinary | |
|
بعد پرده رفت بالا...
یعنی از اولشم بالا بودا... اما خب یهو چراغا که خاموش شدن بالا بودن پرده محسوستر شد... یه شروع معمولی بود... ... بازیگرا یکی یکی میاومدن تو سر و کول هم میزدن... رو به مردم گریه میکردن... و مواظب بودن گریمشون پاک نشه... یه نمایشنامهی معمولی بود... ... بعد پرده رفت پایین... اونقدر آروم رفت پایین که هیچکس پایین رفتنشو نفهمید... یه پایان معمولی... ... اما از سالن که اومدیم بیرون تو داشتی گریه میکردی... تمام بدنت سرد بود... حتی سردتر از برفای زیر پامون... بهت نگاه کردم... یه نگاه معمولی... ... دستمو گذاشتم رو چشات... از معمولیبودن دستام خجالت میکشیدم... ... کاری نکردی... یهجور بیمحلی معمولی... ... بعد نشستی پشت ماشین و پنجره رو کشیدی پایین... سیگارتو روشن کردی... یک... دو... سه... ده... پونزده... یک... دو... ... خوابم برده بود یه خواب معمولی میدیدم... ... سرتو که گذاشتی رو شونهام، همهچی خاصیت معمولی بودن خودش رو از دست داد... حتی عشق معمولی ما... |
11:26 AM |