old friend... are you old enough to be my friend? | |
|
قهرمان داستان را در ذهنم میکشم، راستش را بخواهی از آن کشتن های نوستال ،
خودش را دار میزند! دیگر حوصله ی سر و کله زدن با آن دیوانگی هایش را نداشتم، نام هم نداشت، حتی اسم دوست دخترش را هم که میخواستم به بهانه ی خیلی چیزها شقا بگذارم از تمام داستان پاک کردم. اصلا تمام آدم های این داستان بی نام بودند، جز پیرزن ارمنی واحد مجاور، که نامش "لنا" بود.از آن نام های ارمنی کوتاه که انگار انگ همان پیرزن های ارمنی با آن شکم های گنده و سینه های آویزان است.لنا هم همین خصوصیات را داشت، آنقدر چاق و پیر که گاهی خودم از رفتار های جنون آمیز قهرمان، از تصور همخوابه شدن با لنا عق ام میگرفت! یادم رفت بگویم،نام داستان بود "آن چهارشنبه های لعنتی" !داستان در باره ی پسرکی- دانشجوی جامعه شناسی- بود، در یک آپارتمان زندگی میکرده و اغلب تنها، مادر و برادرش گاهی، هفته ای یک بار سر میزدند! پسرک چهارشنبه ها دچار توهم میشود،یک جورهایی جنونی در یک روز خاص از هفته، در یکی از همین چهارشنبه ها عاشق لنا میشود، کل داستان نوشته های پسرک در همان چهارشنبه هاست، از احساساتش میگوید، از کارهایی که در آن چهارشنبه ی به خصوص کرده و از اینکه نمیفهمد چرا تا وقتی کسی مثل لنا هست او با آن دختره ی لاغر و آن موهای بلند کذایی دوست است، دوست دخترش را میگوید ها. داستان جریان چهارشنبه هایی است که پسرک برای تصاحب لنا تلاش میکند و دوست دخترش را با آن بسته های پستی عجیب میترساند. قهرمان داستان را در ذهنم میکشم، از آن کشتن های نوستال، خودش را دار میزند، با یک طناب قطور، آخرین نوشته روی تکه کاغذی است نه درآن دفتر مخصوص ! چیزی است به این مضمون که خودم را از عشق لنا خواهم کشت و دیگر اجازه نخواهم داد آن عفریته با آن موهای بلندش عشق من و لنا را گند بزند، این آخرین چهارشنبه ای است که پسرک مینویسد! چند ساعت بعد لنا در میزند تا آش رشته ای را که پسرک اولین بار به واسطه ی طعم دندان گیرش عاشق او شده بود برایش بیاور، تلفن نیز به صدا در میاید،انگار دفتر نوشته های پسرک در آن چهارشنبه های لعنتی به دخترک رسید! همه چیز همینجا در هفتاد و شش امین صفحه به پایان میرسد. داستان هفتاد و شش صفحه ای را در سطل می اندازم، داد میزنم امشب من آشغال ها را دم در میگذارم از صعود |
9:02 PM |