lingers... lingers... lingers... lingers... lingers... lingers... | |
|
خسته شده ام...
یک ماه دیگر همین موقع ها... چه قدر خلاص شدن خوب است... و آخرین تجربه... □ □ □ فکر نمی کنم خیلی هم به زنگوله احتیاج باشیم... ما خودمان بلدیم طوری راه برویم که گم نشویم... ما از همان اوایل بچگی هم سعی می کردیم روی دو پا راه برویم... ما یک روز تمام مرامی برات کسانی که دوستشان داریم کار میکنیم... ما سعی میکنیم. با اینکه میدانیم همیشه تلاشمان بیهوده است... ما هنوز هم اعتراض میکنیم، میخندیم... هر از گاهی از ZWNJ استفاده میکنیم... ما سرشاریم از طراوت... ... ما سالهاست مرده هستیم... □ □ □ فیل سفید – که فقط در خانههای سفید حرکت می کرد - به شاه سیاه گفت: ... میشود قدری هم به من جا بدهید؟ و شاه سیاه موقرانه پاسخ داد: ... اوه، متاسفم! این قانون شطرنج است. و بازیکن سفید فریاد زد: ... کیش، مات! و بازیکن سیاه با عصبانیت مشتش را روی میز کوبید... ... حالا دیگر فیل سفید و شاه سیاه، هر دو در یک خانه ی سیاه قرار داشتند. |
9:13 PM |