† †
. Email: he [at] horm
. RSS: atom
. Powered By: Blogger
نردبان



دقیقآ هنگامی اتفاق می افتد که حس می کنم
دیگر از بلندی نمی ترسم...
همیشه راه پشت بام تاریک است...
نردبان های ذاتی دیوار، من، آرنج های خراشیده، تقلا...

□ □ □

دلم برای یکی تنگ شده... نه اسمش را می دانم، نه شماره تلفن، نه ID، نه هیچ چیز دیگرش را...
کسی می داند کجا گم شده است؟
کسی می داند آیا اصلآ گم شده است؟
کسی می داند تا پیدا کردنش چند نردبان مانده است؟
کسی می داند موقع رفتن به پشت بام، او هم آیا ترسیده است؟

□ □ □

جیغ کشید:
WHY NOT؟!
خندیدیم... ما همه مان یه نفر بودیم و او بیشتر...
چرا باز هم یادش رفت یادمان بندازد ما به جیغ هایش نیازمندیم؟
ما با جیغ هایش ارضا می شویم و نزدیکی های بالای نردبان که می رسیم به پایین نگاه نمی کنیم. می دانیم اگر نگاه کنیم می افتیم. اما می ترسیم اگر نگاه کنیم جیغ بزند (اگر نگاه نکنیم دیگر جیغ نزند). ما به بالای نردبان که می رسیم دیوار خراب می شود... حصارها همیشه شل هستند. درست کار نمی کنند. به اقتضای زمان ممکن است بریزند...
زلزله هایی که هیچ وقت اتفاق نمی افتند...

□ □ □

هنوز هم راه پشت بام تاریک است...
پله های نردبان صدا می دهند...
صدای جیرجیر... صدای قارقار...
همه اش تقصیر باغبان است که هر روز به دیوار آب می داد...
چند بار به او تذکر دادم
نردبان هم دلش خون است...
و همیشه می رساند بی آن که برسد...

□ □ □

باید کسی فکری به حال ترمیم چراغ های راه پشت بام بکند...
باید کسی فکری به حال نردبان بکند...
باید کسی باشد که بتواند از تاریکی نترسد و برود روی پشت بام... بعد دست من و نردبان را بگیرد و بکشد بالا...

□ □ □

من، نردبان، چراغ های راه پشت بام... همگی به آسمان زل زده ایم...
من خوابم می آید... نردبان پله هایش را می تکاند و راه پشت بام از خودش می ترسد...
ما سرشاریم از ترس، خستگس، انتظار...
ما بو نمی دهیم... ما سردمان است...
ما روی هم به اندازه ی یک مرغ دریایی هم پرواز بلد نیستیم...
ما همه شعرهای روزهای اوج قهرمانیمان یادمان رفته است...
ما حداقل برای یک بار هم که شده خیانت کرده ایم...
...
اما این سزای ما نیست...
دعا کرده ایم که رستگار شویم...

□ □ □

ما فریاد زدیم آمین...
ما خوابیده ایم...
ما، اوه البته... ما می توانیم پسر شاهزاده را به قصر برسانیم...
ما همه مان نردبانیم...
ما پله هایمان صدا نمی دهد اما...
ما سرشاریم... ما به جز سرشار بودن چیز دیگری بلد نیستیم...
...

□ □ □

همیشه آخرین نفر می ماند...
همان کسی که قلاب می گیرد تا بقیه بالا بروند... همان آخرین نردبان...
...
این بار نوبت من بود...
بالاخره دعاهایم مستجاب شد...

□ □ □

هنوز گوشم پر است از صدای جیغ هایت...
نردبان دوست داشتنی من...




Aidin, somehow, is a real legal guy, and nothing more, and nothing less.