why dont think you trust?! | |
|
شاید باید این طور می گفتم...
سهم من، که فقط داسم بود، فروخته شد به کشاورز مسلول... تا درو شوی - تو که روینده، دوباره زاینده، شکفته بودی- و در باد، سبز، رقصنده، درو شدی و رفتی... من ماندم، - بی داس، سفید، محزون - و کشاورز ماند، - داس بر دست، خاکستری، مغموم - درحسرت یک آغوش توی درو شده... با شما هستم... کسی اینجا هست که بداند تا دروی بعدی، چند داس مانده است؟ چند کودک گرسنه به داس؟ چند عاشق تشنه به رقص؟ چند کشاورز مسلول؟ چند هم آغوشی فلزی؟ چند تو؟ ... |
3:54 AM |