† †
. Email: he [at] horm
. RSS: atom
. Powered By: Blogger
Mass



آدم یاد اولین استغاثه‌هایش می‌افتاد...

پسره‌ی بیچاره هنوز فرق مرگ را حس نکرده بود. آن‌وقت انتظار دارید می‌گذاشتم همین‌طور صاف و ساده کنار شماها زندگی کند؟

شاید کمی دیر شده بود... اما آن‌قدر ها هم سخت نبود... مگر تا چند؟

از دفترچه‌ی خاطرات فرشته‌ی خاکستری مرگ

□ □ □

ما که سبز شدیم، باغچه سرشار بود از روئیدن هیچ...
ما نگاه کردیم... مغموم، دل‌مرده، بی‌بهار...
باغچه نگاه کرد... سبز، سبزتر، سبزترین...
روئیدیم... رویانده شدیم... خندید...
سرد بود... لبخند زد...

باغچه اما، رویای سبزترین بودن را یک بار دیده بود... ما ستایش شده بودیم... ما روئیده بودیم... ما این‌بار به روئیده شدن‌مان افتخار می‌کردیم...
بهار، خود باغچه بود... و دل ما سبز...
غم اما...
گفت گرممان می کند...
ساده بودیم... باور کردیم...
ساده هم اگر نمی بودیم، باور می کردیم...

□ □ □

برف...

برف آمد... مادر در برف آمد... برف سفید است...
ما بچه بودیم... ما معنی در برف آمدن را نمی‌فهمیدیم...
ما عاشق آدم برفی بودیم...

مادر در برف آمد... مادر با سبد آمد... مادر در سبد، برف داشت...
ما می خندیدیم به مادر که با خودش برف چیده بود...
گرسنه بودیم و برف می‌خوردیم... می‌دانستیم مادر باز هم برف خواهد چید...
اما می‌خندیدیم...
چون برف‌های سبد مادر، طعم دیگری داشت...


Aidin, somehow, is a real legal guy, and nothing more, and nothing less.