>?= | |
|
تورهایی که آسمان را به هم می بافند و از هم جدا می کنند...
شب، که به تو assign می شود تا به خیر بگذرد... من که عادت کرده ام هر شب را تا صبح در کوچه های شهرم - شهر خودم که وقتی روی مردمش کلیک می کنم حذف می شوند - بگذرانم... تو، که فرق اجبار و مهارت را به خوبی می فهمی... و همه ی او هایی که پرند از نور، شن، درخت و خاکستری... ذهنم پر شده است از این خیالات سبک که با فشردن چند دکمه، indent می شوند... *** پس این پرنده ی آبی کی به عروج رفت که ما انگشتهامان در هوا معلق ماند؟ |
11:11 PM |