† †
. Email: he [at] horm
. RSS: atom
. Powered By: Blogger
بستنی



تکیه دادیم به دیوار. داریم بستنی می‌خوریم... نگاهمون به دیوار روبروه... شاید چون این‌جوری آسون‌تره... من با دست چپ بستنی می‌خورم... چه کار سختیه... بهش حسودیم می‌شه... آخه اون داره با دست راست بستنی می‌خوره... حتماً می‌تونین بفهمین چرا با دست راست دیگه؟!
بستنیش تموم می‌شه... با دست راستش که حالا آزاد شده، من‌و می‌کشه یه کم طرف خودش... سرم‌و می‌ذارم رو شونه‌اش... رو شونه‌اش که نه، یه کم پایین‌تر... نصف بستنی‌م مونده... دستم‌و به طرفش دراز می‌کنم... همون دست چپم رو... بستنی‌م رو می‌گیره و بقیه‌اش رو می‌خوره... همیشه سه برابر من می‌خوره... خیلی حال می کنم، حس می‌کنم سه برابر من قویه... با خیال راحت سرم‌و می‌ذارم بغلش... خوابم می‌بره... آخه خیلی آرومم... هر چی باشه، سه برابر اون حق دارم بخوابم...
وقتی بیدار می‌شم می‌بینم سرش رو تکیه داده به دیوار و خوابش برده... هوا تاریک شده... آروم دستش‌و از رو موهام که رو پاهاشه بر می‌دارم و سرش‌و می‌ذارم تو بغلم... محکم بغلش می‌کنم و بهش می‌خندم... با این‌که خوابه و همه‌جا تاریکه، اما بهم لبخند می‌زنه... کاش هیچ‌وقت صبح نشه تا هزار برابر من آروم بخوابه...
سمت راستش دو تا چوب بستنی‌ها رو می‌بینم که رو زمین‌ان... و بعد ماه که از پنجره‌ی تاق بهمون لبخند می‌زنه...

ناتاشا


Aidin, somehow, is a real legal guy, and nothing more, and nothing less.